✨خاطره زیبا و خواندنیِ مادر شهید جهاد از داستان شهادت او: 〔پیشنهاد مطالعه〕 ◁ یک هفته قبل از شهادتش از سوریه به خانه امد، پنجشنبه شب بود؛ نصف شب دیدم صدای ناله و گریه جهاد می آید، .. رفتم در اتاقش، از همان لایِ در نگاه کردم و دیدم جهاد سر سجاده مشغول دعا و گریه است و دارد با امام زمان(عج💚) صحبت میکند، دلم لرزید! ولی نخواستم مزاحمش شوم، وانمود کردم که چیزی ندیده ام.. صبح، وقتی که جهاد میخواست برود، موقع خداحافظی، نتوانستم طاقت بیاورم و از او پرسیدم: 《 پسرم دیشب چی میگفتی؟ چرا اینقدر بی قراری میکردی؟ چیشده؟ !!》 جهاد خواست طفره برود؛ برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد، من به خاطره دلهره ای که داشتم، این بار با جدیت بیشتر پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم.. او گفت: 《چیزی نیست مادر من! نماز میخواندم دیگر،..》 دیدم اینطوری پاسخ داد، نخواستم بیشتر از این پافشاری کنم و ادامه بدهم؛ گفتم: 《باشه پسرم..》 مرا بوسید و بغل کرد و رفت.❤️ یکشنبه ظهر، فهمیدم آن شب به خداوند و امام زمان چه گفته و بینشان چه گذشته و آن لحن پر التماس برای چه بوده است... - او "شهید" شده بود...! @SHAHADAT_DAHE_HAFTAD کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣