"قَبْرُهُ فی قُلوبِ مَن والاه " گرفته کَرکَسی راهِ پریدن را و می‌گوید کلاغ آری؛ کبوتر نه قلم در دستِ ناهی رقصِ شمشیر است برای نهی از معروف، منکَر نه لباسِ دین به تن کردند بی‌دینان مسلمانی گریزان است از اینان به مسجد‌های دِه از کدخدا گفتند از آن گفتند، از الله‌اکبر نه به حکمِ شرعِ اینان کفر مشروع است به دستورِ قفس پرواز ممنوع است چه می‌خواهند از بالم که می‌گویند بزن از دام‌ها بر سر؛ ولی پر نه چه از جانِ دلِ وابسته می‌خواهند همان‌ها که حرم را بسته می‌خواهند تمام راه‌ها سمت عدم باز است تمام راه‌های سمتِ این در نه دهان‌ها باز، مشتِ ابرها بسته سپاه شمر، راهِ آب را بسته به خیلِ تشنگان با دشنه می‌گویند بنوشید از سراب؛ از حوضِ کوثر نه چه آتش‌های خاموشی به سر دارند که پای ریشه‌ی طوبی تبر دارند که می‌گویند، با نجارهای شهر بسازید آنچه می‌خواهید، منبر نه پریدن تا ضریحِ جان؛ به جان بسته‌ست اگر‌ چه راه‌های آسمان بسته‌ست اگر چه دست و پای بال‌مان بسته‌ست هوای کربلا می‌افتد از سر ؟!، نه رگ دنیا پر از کابوس بیماری‌ست ولی در رگ‌رگ ما کربلا جاری‌ست جواب ما به مردن در حرم آری‌ست به زنده ماندنِ‌ از مرگ بدتر، نه زیارت‌های نزدیکِ حرم تعطیل سرِ تعظیم‌مان پای عَلم تعطیل اگر گفتند حتی گریه هم تعطیل نمی‌گوییم دیگر چشم، دیگر نه ! ‌|حُــــــرّْ‌|