💠یک سیلی شهید جوانی را نجات داد👇 ▫️پیرمرد دست مصطفی را گرفته بود، می کشید که باید دست شما را ببوسم. ول کن نبود. اصرار می کرد. آخر پیشانی مصطفی را بوسید و رو کرد به بقیه و گفت: « پسرم دانشجو بود. حسابی افتاده بود توی خط سیاست و حزب بازی و از این چیزها. یک روز توی لشکر دور گرفته بوده، مصطفی سر می رسه و یکی می خوابونه توی گوشش، که اگه این جا اومدی به خاطر خداست؛ . توی لشکر امام حسین، باید بمونی برای امام حسین، و گرنه واینستا. زود راهت رو بگیر و برگرد. دیگه همون شد. حزب و این باز ی ها را گذاشت کنار. » 📚یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 63 👇 🆔 @hajfathi_ir