یارب این دروازه ی شام است با این شوق و شور یا که برپا گشته در این سرزمین یوم النشور این بود دروازه ی ساعات و ساعت ها طرب یا که یوم الساعه را باشد در این ساعت ظهور عیدداگر باشدچه عید است این که در اسلام نیست با چنین عیش ودنشاط و با چنین وجد و سرور من که سهل ساعدی هستم زِ اصحاب رسول این چنین عیدی ندارم یاد در بین شهور از کسی کردم سوال این شوق و شور از چیست گفت کاروانی از اسیران را بود زین جا عبور گفتمش این کاروان است از چه قوم و از چه شهر از اسیران فرنگ استند یا از سلم وتور چون مرا بشناخت گفت ای سهل خاکم بر دهان کی چنین روزی مرا می کرد در خاطر خطور این اسیران از تبارحیدر و زهراستند این عزیزان خدایند و شفیعان نشور اینک این مولای ما باشد علی بن الحسین این که باشد از ولایت در کف نظمش امور پیش رفتم کردم ازدسوز جگر عرض سلام پاسخم فرمود باحالی غمین قلبی صبور ناله کردم کاین چه حالت کاش می مُردم زِ غم گریه کردم کاین چه غربت کاش بودم دیده کور گفتم ای مولای من حاجت چه داری گفت سهل گرکه زَر داری بده قدری بر این یاران زور تا به ناموس خدا کمترنظر دوزند خلق گو نگهدارند سرها را زِ محمل ها به دور آه از بازار شام و عترت أل علی وای از بندِ گران و حجت رب غفور ای (مؤید) چشم مهدی خون بگرید زین عزا سینه ی عالم شرر دارد از آن قوم شرور