به نام خدا 🌸🌸🌸حکایت زبانشان فرق می کرد ، هم را می زدند💐💐💐 روزی یک ترک، یک عرب، یک فارس و یک رومی به شهری وارد شدند و رهگذری درحال عبور دید که آن ها غریب و خسته شده اند و درهمی( واحد شمارش پول ) از سر لطف به آن ها داد. فارس گفت« با این پول، انگور بخریم.» عرب گفت« عنب بخریم.» ترک هم گفت« اُزُم بخریم.» و رومی اصرار داشت که« استافیل بخریم.» سرانجام با هم به توافق نرسیدند و از این رو به جان هم افتادند. دانشمندی به آن ها نزدیک شد که به هر چهار زبان آشنایی داشت. او به حرف هایشان گوش کرد و متوجه شد که هر چهار میخواهند یک چیز بخرند، به همین خاطر پولشان را گرفت و خودش برای آن ها انگور خرید. مولوی در این داستان، به عبارتی مردم را از قضاوت زودهنگام و بدون درک کامل از شرایط با خبر می کند و بعبارتی دیگر تأکید می کند بر نقش عالمان که میتوانند با کمک دانش و آگاهی، اختلاف نظرها را حل کنند. #_ حکایت #_ مثنوی _ معنوی #_ مولوی #_ دفتر دوم #_ تفاوت در زبان ها #_ پند آموز #_ دانشمندان @hajkhadijeh