🔸 دیروز امام وارد کربلا شدند. 🔻امروز عمر بن سعد با چهارهزار نفر وارد کربلا شد و حر با سپاه هزار نفری اش به او پیوست. 🔺با ورود ابن سعد به کربلا او می خواست بداند که امام برای چه به کوفه آمده است؟ 🔸لذا قصد کرد که پیکی را به خدمت امام بفرستد. 🔻اما او به هرکسی می گفت، آنها از رفتن پیش امام خودداری می کردند. 🔺چرا که خودشان امام را دعوت کرده بودند. 🔸از بین این سپاهیان کثیر بن عبدالله شعبی حاضر شد تا پیغام ابن سعد را برای امام ببرد و البته گفت که حتی حاضر است امام را کند. 🔻عمر با این پیشنهاد مخالفت کرده و فقط از او خواست که پیغامش را برای امام ببرد. 🔺ابوثمامه صائدی با دیدن کثیر به امام عرض کرد که اینک بدترین مردم روی زمین و جسورترین آنها در خونریزی و حیله گری به سوی تو می آید. 🔸ابوثمامه جلوی کثیر را گرفت و گفت شمشیرت را زمین بگذار اما کثیر قبول نکرد. ابوثمامه گفت پس قبضه شمشیرت به دست من باشد اما باز هم قبول نکرد. ابوثمامه گفت نمی گذارم نزدیک امام شوی چرا که مردی فاسق هستی. اگر پیامی داری به من بگو و من به امام می گویم. او قبول نکرد وو بازگشت. 🔻این بار ابن سعد، قره بن قیس حنظلی را برای رساندن پیغام به سمت امام فرستاد. 🔺او همان کسی است که ظهر عاشورا حر به او گفت آیا اسبت را آب داده ای یا نه؟ 🔸قره خدمت امام رسید و به او سلام کرد و پیغام ابن سعد را رساند. 🔻برخی از یاران امام از قره خواستند که برنگردد و پیش امام بماند اما او تصمیم در این رابطه را موکول به بعدا کرد. 🔻حتی بعد از آنکه حر هم به امام پیوست او از ابن سعد جدا نشد. 🔸امام حسین (علیه‌السّلام) که فرمود: از سوی من به او بگو که مردم این شهر برای من نامه نوشتند و متذکر شدند پیشوایی ندارند و از من خواستند پیش آنان بیایم؛ 🔻به ایشان اعتماد کردم، و با آنکه هجده هزار نفر از ایشان با من بیعت کردند، به من مکر کردند، 🔸 و چون نزدیک (کوفه) رسیدم و از فریب آنان آگاه شدم، خواستم به همان جا برگردم که آمده‌ام، 🔻 ولی حربن یزید مرا از این کار بازداشت و در این سرزمین فرود آورد. 🔸امام در پایان فرمودند حال بگذارید تا برگردم. 🔻 | پژوهشی در تاریخ اسلام 🔻 https://eitaa.com/hakakiashk