🏴 روزي يكي از بزرگان در حلقه درس اخلاقشان خطاب به مستمعين مي فرمايد: امروز واقعيتي را مي خواهم برايتان بگويم و آن اين است كه چندي پيش در خواب ديدم كه مرده ام. جمعيتي دور جنازه من جمع شده، گريه و ناله مي كردند و مي گفتند عالم ما رفت، مريد و مراد ما رفت. تا اينكه پيكر مرا برداشتند و بردند، غسل دادند و درون قبر گذاشتند. همين كه مرا در قبر گذاشتند، ناگهان سگ بزرگي را ديدم كه از روبروي من مي آيد و من هر چه مي كنم تا از اين سگ دور شوم نمي شود! من عقب مي رفتم، سگ جلو مى آمد تا اين كه دايره كمتر و كوچكتر شد. ديدم اين سگ دهانش را باز كرده دندان هايش از دهانش بيرون آمده و با حملات وحشتناكي به سوى من مى آيد، ناگهان بي اختيار گفتم: «يا حسين» تا اين را گفتم آن حيوان همان جا ماند و ديگر جلو نيامد. در همين حال ديدم آقايي كنار من ايستاده است، گفتم: «آقا، شما كه هستيد؟» فرمود: «نام كه را بردى؟» گفتم: «نام حسين را»، گفت: «من حسينم» او اشاره اي به سگ كرد و اثرى از آن باقي نماند؛ سپس از خواب بر خاستم. شاگردان پرسيدند: «استاد شما چه كرده بوديد؟»فرمود: در تمام عمرم مقيد بودم كه بى ادبى از من سر نزند؛ آن روز از خانه كه بيرون آمدم يكى از همسايه ها از كنارم رد شد و در لحظه از خاطرم گذشت كه چرا به من سلام نكرد؟ چقدر اين آدم بى ادب است! بعد از نماز عصر بود، در خلسه اى به من گفتند كه آن بنده خدا حواسش پرت بوده اصلاً شما را نديده كه به شما سلام كند. «هر چند پاسخ اين موضوع به من داده شد اما اثر آن فكر بدى كه در مورد اين بنده خدا كردم به صورت سگى تجسم پيدا كرد.» 📚 استاد علامه سید علی موسوی، سراج منیر، ص۷۶ آدرس کانال 🌹ذکر نافع🌹 در پیام رسان ایتا👇👇 ✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 @zekre_nafea🍃 🌷 آدرس صفحه 🌹 ذکر نافع 🌹 در اینستاگرام👇👇 alireza_ahmadiso