این جمعه هم گذشت بدون زیارتی یا ایّها العزیز نگاهی، عنایتی سائل منم چگونه نگاهم نمی کنی؟ سلطان تویی کجا ببرم عرض حاجتی؟ دست ردی به سینه ی این دل غمین مزن شاید که مادرت کند از من شفاعتی از بعد ناله های سحر های انتظار خاکم به سر بگویی اگر کم ارادتی آقا اگر بناست که مرگم فرا رسد بنما عنایتی، بده فیض شهادتی وقتی گناه فاصله انداخت بین ما دیگر چه جای خواب و خور و استراحتی چشم زمان و اهل زمین مانده منتظر تا صبح عید وصل ببیند کرامتی حالا شما به خاطر دیوار و در بیا یعنی ز میخ و دل بده شرح قساوتی 💚