🔹نقاشی میکردم ... دیدم شونه‌های‌بابا تکون میخوره گریه میکرد خیلی زیاد ... 🔹صدای توی بلندگوها بلندتر شد: «حالا اومدی، حالا که دیگه رقیه افتاده از پا اومدی ... » دستمو گذاشتم روی شونه‌ی بابا: 🔹-چرا گریه میکنی بابا ... سرشو آورد بالا ... دست کشیدم به چشماش که اشکی بود 🔹-گریه نکن بابا منم گریم میگیره‌ها، موهاش رو صاف کردم 🔹-چرا موهات خراب شده بابا!؟ نمیدونم چرا اما بابام گریه اش بیشتر شد ... خیلی بیشتر... 🔸نوزدهمین سوگواره هنر و‌حماسه 📌تهران 💢پویش حماسه هیأت در شبکه‌های اجتماعی 🌐 وب‌گاه | ایتا | بله | روبیکا | تلگرام | اینستاگرام 🆔 @Hamaseheyat