📚قسمت شانزدهم:
#روی_دست_آسمان
🔻در این شهر گمشدهای دارم🔻
🔷ما به مکّه باز میگردیم و در منطقه اَبطَح چادرهای⛺️خود را بر پا میکنیم .
من به چادر خود میروم تا خاطرات این سفر حج را بنویسم📝 و برای آیندگان به یادگار بگذارم .
🔹نمیدانم چه میشود که یکباره هوای دیدن پیامبر به دلم میافتد ، برمیخیزم و به سوی خیمه پیامبر میروم .
🔷آیا تو هم همراه من میآیی❓
اینجا خیمه پیامبر است ، جمعی از یاران ، پروانه وجود او شدهاند .🦋
🔹من سلام میکنم و داخل خیمه میشوم .
🔷یاران پیامبر از آن حضرت سؤالهای مختلفی میپرسند و جواب میشنوند .
ناگهان ، پیامبر سکوت میکند و به نقطهای خیره میشود ، همه به چهره پیامبر نگاه میکنند ، هیچ کس سخن نمیگوید .😕
🔹لحظهای میگذرد ، صدای «اللّه اکبرِ » پیامبر سکوت خیمه را میشکند .
همه میخواهیم بدانیم چه شده است .😳
🔷پیامبر رو به ما میکند و میگوید :
«همین الآن ، جبرئیل بر من نازل شد و این آیه را بر من وحی کرد :
🍃 (إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ ؛ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکوةَ وَهُمْ رَ اکِعُونَ )،
🍃بدانید که فقط خدا و پیامبر و کسانی که در رکوع نماز صدقه میدهند ، بر شما ولایت دارند .۶۵
🔹همه به فکر فرو میروند ، به راستی منظور خدا از کسی که در رکوع صدقه میدهد کیست❓🤔
🔷 او کیست که همچون خدا و رسول خدا بر همه ولایت دارد❓
🔹من هیچ کس را نمیشناسم که در رکوع ، صدقه داده باشد .
🔷پیامبر رو به یارانش میکند و میگوید :
💫 «برخیزید❗️برخیزید❗️ ما باید به مسجد الحرام برویم و آن کسی را که این آیه در مورد او نازل شده است، پیدا کنیم» .
🔹همه به سوی مسجد الحرام میرویم .
مسجد پر از جمعیّت است ، عدّهای مشغول نماز و گروهی دیگر مشغول طواف هستند .
💫خدایا❗️ ما چگونه گمشده خود را پیدا کنیم❓
🔷چگونه بفهمیم چه کسی در میان این همه جمعیّت ، صدقه داده است❓
🔹خوب است که ما به دنبال یک فقیر بگردیم و از او سؤال کنیم ، این طوری بهتر میتوانیم گمشده خود را پیدا کنیم .
💫آنجا را نگاه کن❗️
یک مرد عرب میخواهد از درِ مسجد بیرون برود ، نگاه کن ، چهره او زرد است ، حتما خیلی گرسنگی کشیده است ، لباسهای او را نگاه کن که چقدر ژولیده است❗️
🔷آیا موافقی از او سراغ گمشده خود را بگیریم❓
🔹همه ما نزد آن فقیر میرویم ،
نگاه کن،👀
🔷این فقیر چقدر خوشحال است😄❗️مثل اینکه تمام دنیا را به او دادهاند .
پیامبر به او نگاهی میکند و میپرسد : 💫«ای مرد عرب❗️
از کجا میآیی❓
چرا اینقدر خوشحالی ❓» .
🔹مرد عرب با دست👈 ، گوشه مسجد را نشان میدهد و میگوید : «من از پیش آن جوان میآیم ، او به من این انگشتر قیمتی را داد» .💍
🍃صدای اللّه اکبرِ پیامبر در مسجد طنین میاندازد .
🔷همه از این فقیر میخواهند تا بیشتر توضیح دهد .
🔹مرد عرب میگوید : «ساعتی قبل ، وارد مسجد شدم و از مردم درخواست کمک کردم ، امّا هیچ کس به من کمک نکرد😔 ، من در مسجد دور میزدم و طلب کمک میکردم ، در این میان ، نگاهم به جوانی افتاد که در رکوع بود ، او با دست اشاره کرد تا من به سوی او بروم ، من هم پیش او رفتم و او انگشتر خود را به من داد» .
🔷همه مردم ، اللّه اکبر میگویند ، و ما به سوی آن جوان میرویم .
آن جوان ، هنوز دارد نماز میخواند .
پیامبر تا او را میبیند اشک در چشمانش حلقه میزند❗️
🔹به راستی این کیست که دیدنش اینگونه اشک شوق بر چشمان پیامبر جاری کرده است❓
او را شناختی یا نه❓چطور میشود آقای خودت را نشناسی❓
🔷او مولای تو ، علی(ع) است که به حکم قرآن ، از امروز بر همه مسلمانان ، ولایت دارد .۶۶
#ادامه_دارد...
🌸🍂🌸🍂🌸
@amoozeshmaaref