📚قسمت سی و سوم: 🔻برق یک شمشیر، پشیمانمان کرد🔻 💫همسفر عزیز❗️برخیز❗️ صبح شده است . 🔷مردم برای خواندن نماز صف می‌بندند ، نماز صبح برپا می‌شود . خورشید🌞 روز دوم غدیر طلوع می‌کند و همه جا را روشن می‌کند . 🔹من در اطراف خیمه🏕 پیامبر پرسه می‌زنم ، منتظر هستم تا حُذیفه را پیدا کنم ، می‌دانم او به خیمه پیامبر خواهد آمد . 💫آنجا را نگاه کن❗️👀 حُذیفه به این سو می‌آید ، او داخل خیمه می‌شود ، خوب است من هم همراه او بروم . ــ ای پیامبر❗️دیشب ، صدای چند نفر را شنیدم که ظاهرا می‌خواهند توطئه‌ای بکنند👿 . ــ ای حُذیفه❗️ آیا آنها را می‌شناسی❓ ــ آری . ــ سریع برو و آنها را به اینجا بیاور . 🔷حُذیفه برمی‌خیزد و آن سه نفر را با خود می‌آورد . 🔹آنها وارد خیمه پیامبر می‌شوند ، علی(ع) را می‌بینند که شمشیرش را در دست دارد . 🔷پیامبر رو به آنها می‌کند و می‌گوید : «شما دیشب با یکدیگر چه می‌گفتید❓» . 🔹همه آنها می‌گویند : «به خدا قسم ، ما اصلاً با هم سخنی نگفته‌ایم😳 ، هر کس از ما چیزی برای شما گفته، دروغگو است🤥» . 🔷این سه نفر قسم دروغ می‌خورند و پیامبر آنها را به حال خود رها می‌کند و آنها از خیمه پیامبر بیرون می‌آیند و به خیمه‌های خود می‌روند .۱۴۳ 🔹اکنون دیگر آنها شناسایی شده‌اند و با دیدن برق شمشیر🗡 علی(ع) ترس تمام وجود آنها را فرا گرفته است . 🔷پیامبر دستور می‌دهد تا بقیّه مردم با علی(ع) بیعت کنند ، کسانی که روز قبل موفّق به بیعت نشدند به سوی خیمه ولایت می‌آیند و بیعت می‌کنند . 🔹پیامبر می‌خواهد همه مردم با امام بیعت کنند🤝 تا برای هیچ کس بهانه‌ای باقی نماند . 🔷خورشید روز نوزدهم ماه ذی الحجّه غروب می‌کند 🌄و دوّمین روز غدیر هم تمام می‌شود . ... 🦋🌷🦋🌷🦋 @amoozeshmaaref