فصل چهارم : تولد یک پروانه
قسمت دوم
تازهعروسی شهرستانی دیوار به دیوار خانه ما زندگی میکرد؛ از من هم بیزبانتر بود. حسابی از شوهرش میترسید. مریم، همدم تنهایی من شده بود. شوهرهایمان را راهی سر کار میکردیم و تا شب کنار هم بودیم. روز اولی که پیش مریم رفتم، به هم ریختگی و شلوغی خانهاش کلافهام کرد. روغن، برنج، ظرف و ظروف، همه روی طاقچه ردیف کنار هم چیده شده بود. پیش خودم گفتم: «دخترای روستایی با سلیقه و اهل زندگیان. چرا خونه و زندگی مریم این شکلیه؟!» مریم اصلا حوصلهی کار خانه را نداشت. کمکش کردم راه و رسم خانهداری را یاد گرفت. مرتب کردن خانهاش یک روز بیشتر طول نکشید؛ اما تا آداب زندگی را یاد بگیرد چند ماهی طول کشید. هرچه از مادرم یاد گرفته بودم به مریم هم میگفتم. با سروسامان گرفتن زندگیاش، دل آقای ترابی همسرش نرم شد و کمتر اذیتش میکرد.
وقتی که برای شام میهمان داشت، مواد اولیهی غذا را به من میرساند تا برایش خورشت درست کنم. تا او برنج را دَم میگذاشت، من هم خورشت را آماده کرده بودم. از نردبان بالا میرفتم، مریم را صدا میزدم و از بالای دیوار، قابلمه را به دستش میدادم. دستپخت بدی نداشت؛ اما دلش میخواست جلوی خانواده شوهر سربلند و عزیز شود. شوهر مریم برعکس رجب، آدم دست و دلبازی بود. تنها مشکلش اجاق کوری زنش بود. مریم بچهدار نمیشد و فامیل شوهرش با متلکهایشان او را آزار میدادند. مدام نذر و نیاز میکرد که خدا با دادن بچهای چراغ زندگیاش را روشن نگه دارد؛ اما بیفایده بود.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان
#امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙
#قصه_ننه_علی
@shahedan_aref
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff