دست من نیست که من ، بی تو هنوز ویرانم
دست من نیست که از ، دوری تو گریانم ،
شعله ی اتش سوزنده ی تو جانم را سوخت
رفته سر رشته ز دستم که چنین سوزانم ،
عمرم از دوری جانان به سرآمد چه کنم ؟
نرود از دل من خاطره ی جانانم ،
به کجا روی بیارم به که گویم سخنم ؟
بخوان ای عشق فسونی به چنین هجرانم ،
من جدا ، سینه جدا در غم تو می نالیم
میرود دود دلم بر فلک و کیوانم ،
چه بگویم که چه ها کرد غم هجرانت
هرچه از دل گذرد نیست ، که صد چندانم ،
دل بی تاب نیامد دگر از عهده ی غم
مگر ان یار رسد ، بر سر و بر سامانم ،
شده ام ابر که با گریه فرو می ریزم
گویا آخر خطّم به تَهِ و پایانم ،
شده ام خانه خراب از غم ان ماه ترین
به دعا دست زدم ، وِرد اجابت خوانم ،
اضطراب دلِ راحم به تمامی نرسید ،
غرق در چشمه ی اشکم ، چه کنم ؟ از آنم
@hamechikade1010