*لباس سیاهِ دخترم*
از مدرسه که رسید خانه یک راست رفت سراغ کشوی لباسهایش. داشت تند تند همه را زیر و رو میکرد. تعجب کردم و گفتم: «دنبال چی میگردی؟»
گفت: «دنبال لباس سیاهام میگردم مامان! میشه بهم بدی مشکیهامو بپوشم؟»
نگاهی به لباسهای رنگی خودم انداختم و نگاهی به پسرم. چیزی نگفتم و رفتم سراغ کشوی لباسهایش.
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔
@sarbaz311
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
به
#همدانستان بپیوندید👇
🏴
@hamedanestan