💔 داشتیم برمی گشتیم . کار تمام شده بود كه خوردیم به کمین عراقی . هم ما اونارو ديديم و هم اونا مارو . تاریکی شب ، مجال فکر كردن رو از آدم می گرفت . علی آقا هم توی آموزش اینجوری بهمون یاد داده بود كه تو كار شناسايى نبايد با عراقيها درگير بشى ، مبادا اسیر بشين و عملیات لو بره !
❤️🔥 اما این دفعه خودش هم باهامون بود . گفت : می ریم تو ميدان مین ! جدى گفتی : شوخی می کنی ؟! خنديد و افتاد جلو . پاک قاطی کرده بودیم . توی فکر بودم که پاهام گرفت به یه سیم تله . گفتم: علی آقا گير كردم ، پامو بردارم مین منفجر مى شه !
بازم خندید و گفت: چیزی نیست ، سریع بیا به سمت من . ده متر دور نشده بودم که دو تا مین منور روشن شد و يه مین گوشت کوبی هم منفجر . هنوز نفهميدم از كجا می دونست که مین ها بلافاصله عمل نمی کنن ! عراقی ها هم اصلاً آفتابی نشدند .
💔 آب که از آسیاب افتاد ، گفتم : مگه تو آموزش نمی گفتی نباید جاى ما لو بره ؟ گفت : چرا ، اما اینجا ، جاى ما براى اونا لو رفته بود ، اونا مارو ديده بودند! من می خواستم اونا بدونند كه ما هم اونارو ديديم . هیچ راهی نداشت ، الا روشن شدن منور ،...!
🥀
به یاد نابغهی جنگ سردار شهید معزز على چیتسازیان
📚 منبع ؛ کتاب دلیل
➳🅹🅾🅸🅽🅸🅽⚘
³¹³┄┅•═༅☫ ربنـا آتنـا شـهـادت ☫༅═•┄┅³¹³
https://eitaa.com/hamid_roshanaei_313