🔴 با اتوبوس تا مدرسه؛ یادش به خیر ... من یکی از بهترین خاطرات دوران مدرسه رفتنم مال راهنمایی هست. خونه ما سمت پیروزی و منطقه ۱۴ بود اما مدرسه‌ام سمت بهارستان و منطقه ۱۲ ... هر روز تقریباً ساعت شش و ربع از خونه میزدم بیرون و حدود ده تا پانزده دقیقه تا ایستگاه اتوبوس پیاده می‌رفتم. بعد اتوبوس خط سیزده آبان - بهارستان رو سوار می‌شدم و می‌رفتم مدرسه. (یادش به خیر؛ یه بسته بلیط کاغذی می‌خریدیم، ده تاییش صد تومن بود. چه بازار سیاهی داشت تقلبیاش 😬) زنگ مدرسه ساعت ۷.۳۰ می‌خورد اما من طوری راه می‌افتادم که قبل ۷.۰۰ مدرسه باشم. چرا؟! چون زودتر برسم مدرسه و هر روز تا قبل از صبحگاه تو حیاط فوتبال بازی کنم. البته چند تا دیوانه دیگه هم شبیه خودم بودن! 😜 یعنی تا حدود ۷.۲۵ که ناظم یا مدیر می‌رسیدن مدرسه بازی می‌کردیم و بعدش بساط جمع میشد تا فردا. نمی‌دونمم مشکل‌شون با بازی کردن ما چی بود که اگه سر می‌رسیدن و حواسمون نبود، توپ رو پاره می‌کردن و یکی‌مون رو می‌بردن دفتر 😬 هر روزم تو صبحگاه می‌گفتند هر کی صبح‌ها فوتبال بازی کنه چنان و چنان! ولی ما فرداش ... ما سوای اینکه هر روز توی مدرسه باید با این چالش جدی مواجه می‌شدیم و براش تدبیر می‌کردیم - که البته فقط همین یه چالش نبود 😊 - توی راه هم هر روز تجربیات جدیدی داشتیم. چه توی رفت و چه توی برگشت. تقریباً هیچ خاطره تلخی از اون دوران ندارم و واقعاً الآن فکر می‌کنم که رفت و آمد بین مردم خیلی چیزا یاد من داد که شاید خیلی بچه‌ها ازش محروم بودند. (البته این موضوع پیش‌نیازهایی داره که توی این پست جاش نیست، لذا همینجوری توصیه نمیشه که شمام بدون ملاحظه برای بچه‌هاتون تجربه‌اش کنید) اما دوره دبستان تا جایی که می‌شد مدرسه به ما نزدیک بود. یعنی سعی شده بود بهترین مدرسه‌ی نزدیک انتخاب بشه. یعنی سر کوچه‌مون مدزسه بود اما اونجا نمی‌رفتم و یه خیابون بالاتر می‌رفتم. یه کورس تاکسی بود. صبح‌ها با خواهرم تاکسی سوار می‌شدیم و می‌رفتیم. اون راهنمایی بود و من دبستان. تاکسی رو اون انتخاب می‌کرد و سوار می‌شدیم، نفری ۲۵ تومن! برگشتنه هم معتمدترین فردی که می‌شناختیم یعنی سرایدار مدرسه من رو با موتورش می‌رسوند خونه. یه یاماها داشت، یادش به خیر ... چی می‌خوام بگم؟ مادرم هیچ وقت به من نگفت جامعه ناامنه، اما نکات ایمنی رو خیلی ساده و بدون اینکه من رو بترسونه بهم گفت. شاید چندین بارم بدون اینکه بفهمم باهام تست و تمرین کرد تا بفهمه درست یاد گرفتم یا نه. ورود من به اجتماع رو هم ریزه ریزه و در یک بازه‌ی ۵ ساله زیادتر کرد. یعنی من بزرگ‌تر می‌شدم و مادر که می‌دید تواناییم بیشتر شده، دایره رو برام بزرگ‌تر می‌کرد. این یه مورد ... مورد دیگه اینکه فاصله خونه تا مدرسه هم باید به صورت تقریبی این سیر رو طی کنه. یعنی در دوره دبستان ترجیح بر نزدیک بودنه. یعنی مسیر رفت و آمد خودش موضوعیت داره که کوتاه باشه و البته این فقط یه فاکتوره (برای نتیجه‌گیری توی انتخاب مدرسه چندین فاکتور مهمه که دارم کم‌کم میگم و یه فاکتور هم فاصله تا خونه هست. شما برای تصمیم‌گیری باید جمیع موارد رو در نظر بگیرید. یعنی در شرایط یکسان بین دو مدرسه اولویت با اونی هست که نزدیک‌تره) حالا شاید بگید گفتن این نکته که اینقدر آسمون ریسمون بافتن نداشت! منم میگم که اولاً کلی نکته تو دل این دو، سه تا خاطره گفتم که بعداً باهاشون کار داریم، ثانیاً برای این بود که خودتونم به اون دوره فکر کنید و نکات مثبت و منفیش رو ببینید، چون بعضیامون برای بچه‌هامون فقط به توی گلخونه بودن راضی میشیم. شمام به خاطرات دوران تحصیل‌تون فکر کنید ... 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4