یکی از کارهای روزمره من این بود که کپسول گاز را با پا هدایت کنم یا بر دوش بگیرم تا سه کیلومتر آنطرف تر. گاهی هم در میان باران و برف. هنوز سوز سرمایه کپسول گاز از زیر دستکش کاموایی را حس می کنم. پدرم ماشین ژیانش را فروخته بود و با کلی وام و قرض و قوله یک زمین خرید. هم پدر و هم مادرم فرهنگی هستند. حال چطور بسازیم این خانه را؟ اینها مربوط به صد سال قبل نیست. خاطرات من ۳۷ ساله است. سیمان سهمیه بندی و بسیار کم آهن سهمیه بندی و ... تریلر سیمان که پس از مدت ها به شهرمان میرسید، جنگ جهانی شروع می شد. بسیاری نیاز داشتند به همین چند کیسه. تا اینکه ساخته شد. با زحمت پدرم. عموهایم و اعضای فامیل اگر بیل به دست نمی شدند کار پیش نمی رفت. صف نفت هم خود داستان دیگری داشت. نفت هم که داشتیم، هر روز صبح باید با پمپ های دستی به جان بشکه نفت می افتادیم. بشکه هایی که نمی دانم به کدام رسم، باید با صابون سوراخش را می گرفتیم. نتیجه هم این بود که سوراخ بشکه بزرگتر می شد. خبر خفگی در خانه ها در اثر منوکسید کربن بخاری های نفتی هر روز پای ثابت صفحات حوادث روزنامه ها بود. داستان ۴ نفر در یک نیمکت نشستن و مراجعه به تنها پزشک شهر که پاکستانی بود هم برای همه آشناست. الان که در هواپیما نشسته ام به مقصد اهواز، نمی دانم دقیقا این خواهرانی که روسریشان را درآورده اند، به چه اعتراض دارند! به چیزهایی که به دست آورده ایم؟ یا به چیزهایی که از دست داده ایم؟ نمی دانم البته چه چیزی را از دست داده ایم. آزادی؟! من که در حصر نیمکت چهارنفره بودم، نشستن علی (پسرم را می گویم) در صندلی های تک نفره در کلاس های ویدئوپرژکتوردار کنار رادیاتورهای گرم در یک مدرسه دولتی که حیاطش هم زمین چمن دارد را آزادی می دانم. اینکه علی را هر روز همسرم با ماشین به مدرسه می رساند تا مبادا سرما بخورد را آزادی می دانم. تورم را اسارت می دانم اما خدا را شکر می کنم که در مغازه ها کالا هست! در جیب مردم هم البته پول کم نیست. که اگر نبود، مغازه هم نبود به قاعده اقتصاد. بله من هم انتظار دارم که سریعتر حرکت کنیم. گلایه ام از سرعت کم است نه از حرکت نکردن. گلایه ام از مردمی محروم در روستاهای دورافتاده است که هنوز هم علی رغم تلاش ها در اسارت بی آبی هستند. اما این بزرگواران که در هواپیما نشسته اند، گلایه شان از چیست؟! ☘️کانال تحلیل های اقتصادی دکترحمیدرضا مقصودی @hamidrezamaghsoodi