📖 زاهدان واقعی پادشاهی را کار مهمی پیش آمد. گفت اگر انجام شود، چندین درهم به زاهدان دهم. چون حاجتش برآمد، غلامی را کیسه ای درهم داد که به زاهدان دهد. غلام، همه‌ روزه بگردید و شبانگاه باز آمد و درهم ها را پیش شاه نهاد و گفت زاهدان را نیافتم. شاه گفت این چه حکایت است؟ آنچه من می دانم، در این شهر چهارصد زاهدند. گفت پادشاها، آنکه زاهد است نمی ستاند و آن‌ که می ‌ستاند زاهد نیست. 📚 منبع: گلستان سعدی کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 https://eitaa.com/hamkalam