❤️هم دلی❤️
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت۱۰۰ . برگشتم خونه و این بار بدون توجه به حضور امید ضجه زدم و احساس
🤝♥️ . تصمیم گرفتم حالا که دیگه در اصطلاح آب از سرم گذشته و همه فهمیدن از طریق خانواده ها اقدام کنم که احمد بادست پر از خرید اومد توی ماشین نشست و گفت راستش سارا فکر کردم بهتره چند روزی بری خونه حدیث خواهرت که بتونی خستگی بیمارستان از تن به در کنی و حدیث هم کمکت کنه! به نظر فکر بدی نمی اومد چون واقعا دیگه دل وارد شدن به اون خونه رو نداشتم و بعد از رسیدن به خونه وسایل رو بستم و بدون حرف سمت خونه حدیث راه افتادیم و حدیث هم خیلی استقبال کرد. احمد ما رو گذاشت اونجا و رفت سر کار و من با اشک و بغض سفره دل باز کردم و امید پسرم مضطرب هی دختر حدیث که چند سالی ازش بزرگتر بود رو توی بازی با اسباب بازی ها رها میکرد و می اومد با غصه منو دید میزد و هربار بهش میگفتم نگران نباش مامان چیزیم نیست برو و با دختر خاله ات بازی کن ولی واقعا دلم پر بود و اشک هام امونم رو بریده بودن و دیگه ابایی نداشتم از گفتن و همه چی رو لو دادم و حدیث هم بغلم کرد و دست نوازش روی سرم کشید و اینقدر همدردی کرد تا اروم شدم و اخر سر گفت بهت خیلی حق میدم آبجی قشنگم اما ببین منم مثل تو فکر میکنم باهاش سر و سری داره اما شاید هنوز به رابطه نکشیده باید یه طوری این زنک رو ازش دور کنیم حالا با یه ترفندی مثل ترسوندن یا تطمیع یا نمیدونم دعا گرفتن و ... نفسی از روی نا امیدی کشیدم و گفتم مثل زالو هست فکر نکنم رهاش کنه! حدیث متفکرانه گفت آخه عجیبه احمد اقا که میگی سابقا ازش بدش می اومده و اینکه به خواستگاریش جواب رد داده بوده و اینکه خیلی وضع مالی خوبی هم نداره نمیدونم این زنک به چی احمد آقا دل خوش کرده؟ آهی از دل کشیدم و با بغض گفتم شانس منه دیگه آبجی وگرنه پروانه انگشت کوچیکه منم نیست که حتی بخوام به فکر رقابت باهاش باشم! حدیث هم به تاسف سری تکون داد و گفت سارا اینطوری نمیشه به نظرم باید بری خونه بابا و بشینی تا با همفکری داداشا و بابا و مامان یه فکر درست حسابی کنیم... مضطرب نگاش کردم و گفتم اینطوری که قشنگ خونه رو هم براش خلوت میکنم و راحت میاد اونجا کثافت کاری راه میندازه.. حدیث پرید تو حرفم و گفت هیشش خواهر! تهمت نزن! تو واقعا مطمنی احمد آقا باهاش رابطه داره؟! گفتم نه اما... گفت خوب همین دیگه! احمد احتمالا بهش گرایش پیدا کرده اما شاید هنوز ارتباطی با هم ندارن باید تکلیفت رو روشن کنی عزیزم! من مطمن هستم احمد تو رو خیلی دوست داره و اصلا دلش نمیخواد از دستت بده ولی خوب مکر شیطان هم کم نیست شاید اون زنه وسوسه اش کرده. .