*┅═✧❁﷽❁✧═┅* جمعه هفته ای که گذشت، رفتم کبابی حاج عبدالله خیابون ایران، تهرونیای عزیزمون ا‌حتمالا ارادت خاصی نسبت به ایشون دارن🙃 خلاصه ما با کلی حرص و زور کارت رو کشیدیم 😢😂 و وایسادم یه کناری تا نوبتم بشه. دیدم هی داره شماره های بالا تر رو میخونه و منو رد کرده! گفتم شاید داره جوجه ها رو میده بعد میرسه به کوبیده ها😆 آخه جوجه گرون تره دیگه معطل شدم. یهویی دیدم یه خانومه روسریش از سرش افتاده و شوهرش که اتفاقا متوجه شده بود، کاملا بی غیرت و بی توجه و البته بقیه هم همینطور😠😤 انگار همه مرده بودن یا همگی خارج رفته بودن که انگار نه انگار... به غیرتم برخورد،گفتم حتما باید این یکی رو دیگه تذکر بدم، اینطوری نمیشه، مگه قانون اسلام و ایران کشکه؟؟🤭 خانومه که رفت بره بهش گفتم: خانم معذرت میخوام، روسریتون افتاده! گفت:میدونم!! وخارج شد! سرم رو چرخوندم و گفتم: لطفا رعایت کنید! گفت به شما ربطی نداره! آماده این جواب بودم، اما باز هم ناراحت شدم، اما کاری که باید انجام میشد، شد و این یه پیروزی لذت بخش بود😊😎 بعد هم پیگیری کردم که داداش کوبیده ما چی شد پس؟😂 اونم گفت عه اینجاست اما شماره نخورده🧐 عجیب بود این اشتباه و اینکه چرا از قضا برای من اتفاق افتاد؟ نکته ماجرا اینجاست که چند روز بعد که برای مادرم تعریف کردم ناگهان متوجه این موضوع شدم که اون تاخیر در گرفتن غذا کار خدا بوده که من رو جلوی راه اون خانم قرار بده تا بهش تذکر بدم و این یه گرمای عجیبی تو قلبم ایجاد کرد😇😇😇 🦋 استاد تقوی می‌فرمایند: اگه دیدی نمیتونی تذکر بدی، با خودت بگو شاید خدا منو سر راه این بنده گنه کار قرار داده تا به او امر به معروف و نهی از منکر کنم. اونوقت جرئت پیدا می‌کنی... راست میگفتند! 💎معاونت اجتماعی حوزه ۳۶۲بشارت