📗 ادامه کتاب《 راستي دردهایم کو ؟ 》
۲
5⃣ پنج ماه قبل
یک، دو، سه... یک نظر مگر چقدر طول میکشد؟ سرش پایین است
و درست نمیبینمش. کلی کلنجار رفته بودم با خودم. پرسوجو کرده
بودم، مشورت گرفته بودم و حاال انگار دارم تصمیم نهایی را میگیرم.
از توی آینه ماشین که نمیشود تصمیم گرفت اما بیثمر هم نیست!
آینهی ماشین همیشه برای دیدن عقب نیست، گاهی میشود با آن در
زمان جلو رفت، کسی را دید که آیندهاش به آیندهات مربوط میشود!
مشغول این فکرها هستم که به خودم میآیم و میبینم چشم در چشم
شدهایم! به سبک موالنا، «چون خمشان بیگنه، روی بر آسمان »
میکنم! او هم انگار چیزکی فهمیده! فکری میشود از بعد آن نگاه...
درنگ دیگر جایز نیست، هست؟ قاب توی آینه ماشین را جایی در
ذهنم ثبت میکنم. دلم آشوب است. تقال برای حفظ ظاهر! این هیجان،
نباید مرا از چیزی که هستم، دور کند. گامها را باید محکم برداشت. ...
#ادامه_دارد#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو#همراه_شهدا