🏴خوش بوتر از گل ها: جُون بن خوی
▪️امام حسین (ع) در کنارۀ میدان نبرد ایستاده بود. جون بن خوی، غلام حضرت جلو رفت و گفت: « مولای من، اذن میدان می دهی؟» امام مهربانانه فرمودند: «
ای جون، خدا پاداش خیرت دهد! تو با آمدی، رنج سفر را پذیرفتی. در حق ما خاندان نیکی کردی؛ اما اکنون رخصت بازگشت می دهم. برگرد . اینجا زخم است و مرگ. مبادا آسیب ببینی!» جون در خود شکست. سر بر پای امام نهاد و ملتمسانه گفت :
« م
ولای من، عزیز پیامبر، در شادی ها و فراخی ها با شما بودم و اکنون در سختی ها تنهایتان بگذارم! هرگز، می دانم سیاهی پیر و بی نسبم. می دانم بوی تنم خوش نیست؛ اما بگذارید خون سیاه من با خون پاک شما در آمیزد.»
▪️سید الشهدا (ع) لبخندی زدند و اجازۀ میدان فرمودند.
▪️هنگامی که جون در نبرد با دشمن بر زمین افتاد. امام سر او را بر زانوی خود گذاشتند و فرمودند:
«
خدایا رویش را سفید و بویَش را دلاویز فرما و با نیکان محشورش گردان و میان او و آل محمد، آشنایی و همنشینی برقرار کن!»
▪️ده روز بعد از عاشورا، بنی اسد در عبور دوباره از کنار مدفن شهیدان، بویی خوش و غریب حس می کردند. این رایحۀ خوش پیکر جون بود
📗محمدرضا سنگری، آیینه داران آفتاب، ج2، ص719 تا 721
🔺 کانال همسنگران
@hamsangaransalehin