🌟امام سجاد (علیه السلام) در خانه اش برای مهمانان خود سخن می فرمودند ، در همین هنگام شخصی از راه رسید و شروع به از امام نمود و امام را به کارهای زشت و دروغگوئی متهم کرد و صفت های ناشایست بسیاری را به ایشان نسبت داد ؛ امام در جواب سخنان آن مرد هیچ نفرمودند و ساکت ماند ، مرد پس از اینکه سخنان خود را تمام کرد ، برخاست و به منزل خود رفت ، پس از اینکه مرد خارج شد ، امام به یاران و اطرافیانش فرمودند: {از شما می خواهم با من بیائید ؛ تا جواب آن مرد را بازگویم} امام و یاران به راه افتادند.خانه آن مرد را یافتند و امام (علیه السلام), مرد فحاش را صدا کرد ، مرد وقتی که صدای امام را شنید ، با ناراحتی زیاد و حالتی پریشان {به خیال اینکه امام برای گرفتن انتقام آمده}بیرون آمد. امام سجاد (علیه السلام) با مهربانی به وی فرمودند: ای برادر ، چیزهایی را که درباره من گفتی ، اگر واقعا در من وجود دارد و آنچنان هستم که تو گفتی ، از خداوند آمرزش و بخشش می طلبم و توبه میکنم ، و اما اگر آن عیب ها و بدی هایی که گفتی ، در وجود من نیست ( و به ناحق گفتی )خداوند بزرگ و متعال تو را بیامُرزد و تو را عفو کند و از گناهت درگذرد، مرد فحاش که چنین انتظاری نداشت ، وقتی این سخنان امام را شنید ، از کار خویش بسیار خجل و شرمنده شد و پیشانی امام را بوسید و گفت : سخنانی که گفتم همه لایق خود من است و اصلا در شان شما نیست ، بلکه خود من بدان صفت ها سزاوار هستم. 📚( داستانهای کوتاه از تاریخ اسلام صفحه 11 " خواندمیر تاریخ روضه الصفا ج 3 ص28_29") http://eitaa.com/joinchat/2125922307C9dc10bacde