تـپـش قـلـب مادرها هـمـیـشـگی روحِ مادر هـای آسـمـانی شـاد ❤ بعد از مدت ها وسط هفته زنگ زدم به مادرم و گفتم برای ناهار دارم میام اونجا،منتظرم باش وقتی رسیدم خونه تا درو باز کردم دلم خواست عطر سالاد شیرازی با آبغوره که توی فضا پیچیده بود رو بغل کنم! دیر رسیده بودم اما سئوال کردن نداشت و میدونستم که ناهار نخورده و منتظرمه ... سفره رو انداخته بود کف آشپزخونه ،نشستیم سر غذا "مادرم یه ادویه ای میزنه به غذا که توی هیچ رستورانی نیست و اسمشم نمیدونم و فقط اینو میدونم که احتمالا چاشنی همه ی غذاهای مامانا همینه ... گفت چشمات دارن از حال میرن، چایی دم کنم یا میخوای بخوابی؟! گفتم یه دیقه بیا بشین کنارم بالشت رو تکیه دادم به دیوارو سرم رو گذاشتم رو بالشت و بدون اینکه حرفی بزنه نشست کنارم و چند دفعه ای دستشو کشید به سرم. چند دقیقه گذشت.... ولی ساکت بود... دوزاریم افتاد که خیلی شبا تا خواسته حرف بزنه من سرم رفته تو گوشی و لا به لای حرفاش وقتی یه جمله ی سوالی پرسیده گفتم آره آره.... یا فقط گفتم آره.... و بعضی اوقات هم که یه چیزی رو تکرار کرده با بد اخلاقی گفتم چه میدونم ... بدون اینکه بشینم پای حرفاش ... بدون اینکه تو چشماش نگاه کنم... بدون اینکه دستاشو تو دستم بگیرم... بدون خیلی کارایی که دنیای امروز.... دنیای شلوغ امروز از یادمون برده... واسه یه آدمایی که 👈اصلا معلوم نیست چقدر قراره همراهمون باشن 👈اصلا اگه شرایط الانمون یه ذره عوض بشه حاضرن تحملمون کنن یا نه...!؟ کلی وقت میذاریم و کلی حرف میزنیم که خودمونو بهشون ثابت کنیم... اما افسوس واسه پدر مادری که هر جوری باشی قبولت دارن و پای هر اتفاق تو زندگیت وایسادن و ترو خشکت کردن تا به اینجا برسی.... حوصله نداریم! 👈👈 اصـــلا بـــذار یــه چـیـــزی بهــــت بــگـم رفـیـــق 👉👉 به انــــدازه ی تمام لحـظاتی که کنارشـون نشستی... و حـرف نمیـــزنی و بغــلشون نمیــکنی ... 👈 داری حســـرت جـــمع میــکنی بــــرای وقتی که نـــداریـشون 👉 فقــــط همیــــن ... با آموزش های همسران بهشتی حال زندگیت رو متحول کن 🦋 ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج http://eitaa.com/joinchat/2125922307C9dc10bacde ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌