🏴این ساعت‌های آخر از گریه و ضجه و التماسش خبری نبود، نه؟! این اواخر به ماهی شبیه شده بود. به لحظاتِ آخرِ ماهـــــــــــــ🐟ـــــــــــــی که لب‌هاش را در حسرتِ آب تکان می‌دهد که دیگر چه به آب💧 برسد و چه نرسد، کارش تمام است... مرا ببخشــــــــــ🙏ــــــــــید بانو. اگر آقا خودشان وصفِ 💧 «یتلذّی عطشاً»💧 را برای اصغر نگفته بودند من کجا جرأت می‌کردم رو در رویِ شما، حالاتِ عطــــــــــــــــــــ💧ــــــــــــــش علی را روایت کنم؟! که بگویم خبرِ افتادنِ مشـــــــــــــــــــــــــــــــک خبرِ شهادتِ سقــــــــــــــ💦ـــــــــا بیش از همه بندِ دلِ شما را پاره کرده بود. 🌱همان موقع یقین کرده بودید این لبـــــــــ🥀ـــــهای کوچک و نازک که در آرزویِ یک قطـــــــــــــ💧ـــــــــــره به سختی باز و بسته می‌شوند، دیگر به آب نمی‌رسند. 😌 ✍من فدای آن لحظهِ شما که علی را برای 🥀وداع🥀 به دستِ آقا دادید 🌱 آن‌جا که بینِ سر و بدنِ علیِ کوچک، تیری سه شعبه فاصله انداخت و به قدرِ دست‌وپا‌زدنی جان را از جسم کوچکش پرواز داد. 🍂 آن‌جا که آقا دست به زیرِ گلویِ علی بردند و خونش را به آسمان پاشیدند و گفتند: ✨ دیدنِ خدا✨ چه‌قدر تحمّل این لحظه را آسان می‌کند. 🌻 من هنوز مبهوتِ این رازم بانو که حتی یک قطــــــــــــــ🌷ــــــــــــره از خونِ اصغر به زمین بازنگشت.🍁 من که فکر می‌کنم خونِ علیِ شما را فرشته‌ها به تبــــــــــــــــــ🌸ـــــــــــــــرّک بردند. 🤚أَلسَّلامُ عَلَى الرَّضیــــــــعِ الصَّغیرِ http://eitaa.com/joinchat/896860162C815a5bd76b