❤️🍃❤️ ملافه را بالا کشید وروی سینه ی پدرش مرتب کرد.. چه قدر ترسیده بود ... اصلا نام سکته دیوانه اش کرده بود ... نگاهش را به چهره ی پدرش دوخت ...حسین بهوش آمده بود ... و خدا را شکر با وجود سکته ی قلبی از خطر جسته بود ... همین برایش کافی بود ... تازه می فهمید همین حضور نصفه نیمه پدرش چه قدر ارزشمند است ... وقتی چشمان باز پدرش را دید لبخندی شیرین نثارش کرد و گفت: @hamsardarry 💕💕💕