👇👇
درد بدی تک به تک سلول های بدنش را پر کرد ..
دخترک بی پروا او را متهم به سوءاستفاده کرده بود ...
به خدا که ظرفیت این یکی را نداشت .
در این چند روز حرف زیاد شنیده بود
اما تحمل این تهمت نابجا را حداقل از سوی او نداشت...
بی اختیار دستش بالا رفت و روی صورت حریر نشست...
دقایقی دنیا ایستاد ...
قلبش تیر کشید درست مثل کف دستش ...حریر را زده بود؟!!!! ...
دلش به درد آمد ...
حریر زمانی عشقش بود ...
روح زندگی اش ...
اماکسی به او نهیب زد
" دلسوزی برای این دختر اشتباه محضه" ...
پلک های حریر لرزید ...
چشمانش پر شد از اشک ...
چرا دل علیرضا در همین چند ثانیه مثل سنگ شده بود ؟
-تو یه .. یه آشغالی ...
با دندان های کلیدشده غرید:
-آره من یه آشغالیم... راست می گی ...
منه احمق باید می ذاشتم زیر دست اون پسره نابود بشی ...
می دونی امثال تو لیاقت پاکی و نجابت رو ندارن ...
بدنومی لیاقتشونه...
می دونی از چی می سوزم از این که به خاطر یکی مثل تو اَنگ نامردی بهم خورده ...
اما فکر نکن تونستی قِصِر در بری ...
باید تاوان پس بدی ...
@hamsardarry💕💕💕