❤️🍃❤️#حریری_به_عطر_یاس_پارت_226
حریر با دست هایی لرزان مقابلش زانو زد ...
لب هایش بی اختیار می لرزید ...
دیدن علیرضا با آن وضع دل هر کسی را به درد می آورد ...
علیرضا که چشمان وحشت زده ی او را دید سعی کرد از جا برخیزد ...
درست مثل یک کیسه بوکس زیر دست و پای آن نامردان آش و لاش شده بود .
حریر با نگرانی و صدایی بلند پرسید:
- علی .. رضا.. خوبی؟
@hamsardarry💕💕💕