👇👇 نترس ... یه کم از اینو بخور ... دستانش می لرزید ... آریا تلافی کار علیرضا را در آورده بود و حالا تهدید می کرد ؟!.. علیرضا لیوان را به سمت دهانش گرفت: - حریر خانم؟ ... یه کم بخور .. اما لب های حریر تکان خورد : -یعنی انقدر نامرده ؟ انقدر نامرده که بعد اون بلا بازم بخواد اذیتم کنه؟ علیرضا از سادگی دخترک مقابلش کفری شد و با حرص جواب داد: - اگه نامرد نبود که اون کار رو نمی کرد .. چشمان پر حریر باعث شد سرش را پایین بیاندازد و با شرمندگی ادامه دهد : - ل‌ع‌ن‌ت‌ی آش‌غ‌ال ... این جور آدما فقط یه آش‌غ‌ال رذل‌ن .. سکوت حریر باعث شد علیرضا دستش را جلو بیاورد ... انگشتان سرد و یخ زده اش را میان انگشتان خود گرفت و گفت: - نترس ... بذار کمکت کنم... بذار حمایتت کنم ... لب های حریر جمع شد و با اخم های درهم جواب داد: -اینجوری ؟ و چهره ی درب داغان او را نشان داد... و ادامه داد: @hamsardarry💕💕💕