🔖
#رمان 📚
💓
#تا_پروانگی 🦋
5️⃣
#قسمت_پنجم 📕
آن وقتها انگار بیشتر شور جوانی داشت. با این که ذاتا محجوب و پر از صبر و آرامش بود اما یک وقتهایی هوس میکرد بچگی کند؛ مثلا لواشک بگذارد کف دستش و آنقدر لیس بزند تا تمام شود. کاری که باعث شده بود ارشیا ماه اول زندگی مشترک سرش دعوا راه بیاندازد.
یا حتی سیب و خیار را بردارد و بیتکلف گاز بزند ولی از نظر همسرش بیکلاسی بود اگر دهانش قرچ قرچ می کرد. باید مثل خانمها میوه را پوست میگرفت و با آدابی خاص و همراه با کارد یا چنگال میخورد. و هزار مورد دیگر که هنوز سر دل ریحانه گره شده بودند تمام خط و نشانهای این چند سال.
هر چند در خلوت خودش هیچ مانعی نداشت اما کمکم به سبک ارشیا بار آمده بود.
گاهی دلش میخواست مثل همهی زوجهای جوان دست هم را بگیرند و بروند سینما، گردش، پیادهروی، مسافرت و...
که هیچ وقت درست و حسابی پیش نیامده بود. شاید هم مشکل از خودش بود و شانس و اقبالی که هیچ وقت نداشت.
آن اوایل ارشیا چند باری برای ماموریت به اروپا رفته بود اما ریحانه از رفتن امتناع میکرد. شاید چون شبیه دخترهای هم سن و سالش خیلی علاقهای به رفتن سفرهای خارجی نداشت. کارش با شمال و مشهد و اصفهان رفتن هم راه میافتاد که البته مجال آنها هم نبود.
برخلاف همسرش که حتما مارکدار و برند با ضمانت میخرید، خودش دوست داشت توی بازارچههای سنتی تهران قدم بزند و لباسهای سنتی و انگشترهای خوش رنگ بدل و شالها و جورابهای جورواجور و بامزه بخرد. حتی از دست فروشها.
یا دلش لک میزد دوتایی توی بازار تجریش با سبد حصیریش بروند و او تا میتوانست سبزیجاتی بخرد که بوی زندگی میدادند و به آشپزی کردن وادارش میکردند، تنها هنری که فکر میکرد دارد.
همسر مغرورش معمولا نمیگفت اما او میدانست که عاشق دستپختش است و قرمهسبزی و معجون مخصوص و مربای بهار نارنجش را بیشتر از هر چیزی دوست دارد. اینها را از عمق نگاه یخیش میخواند.
بعد از این همه باهم بودن، بهرحال بهتر از هر کسی میشناختش. شاید تنها دلخوشیِ ریحانه و عامل صبوریاش هم در این زندگی رفتار عادلانهی ارشیا بود. چون او با همه سرد برخورد میکرد، همه حتی مادر و برادرش.
ادامه_دارد... 🔜
#تیموری ✍️
#داستان_سریالی 📨
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
🏴
@haqiq_center