🔖 📚 💓 🦋 9️⃣2️⃣💌 با نوازش دست کسی بیدار شد. هنوز چشم باز نکرده تمام وجودش درد می‌کرد. دهنش مثل چوب خشک شده بود. از صداهایی که به گوشش می‌خورد فهمید توی بیمارستان است. چشم باز کرد و چهره‌ی نگران ترانه را دید. _قربونت برم ریحانم، خوبی؟ باید بخاطر داشتن خواهرش، خداراشکر می‌کرد. سرش را تکان داد و با صدای آرام گفت: _چی شده؟ _غش کردی. یعنی فشارت افتاده البته با اوضاعی که تو اون خونه هست طبیعیه خب... وای مُردم و زنده شدم بخدا. باز خوبه این وکیله بود. سریع ماشینش رو روشن کرد، اومدیم درمانگاه. _با رادمنش؟ کجاست؟ _چمی‌دونم، بیرونه لابد. _ارشیا چی؟ تنهاست... _آره تنهاست. می‌خوای پاشو برو پیشش یه وقت گرگ نخوردش. چه بی‌وقت غش کرده بود. ارشیا که نباید تنها می‌ماند. با آن حال و روزش و عصبانیتی که فروکش نکرده بود. _با اجازه با دیدن رادمنش نیم خیز شد تا بنشیند. _راحت باشید، حالتون بهتره؟ _بله ممنونم. ترانه جان میگی یکی بیاد سرم رو دربیاره؟ _تموم نشده که. _حالم خوبه، بریم ازینجا بیرون، بهتر می‌شم. _باشه برم به دکتر بگم بیاد. نگاهش به رفتن خواهرش بود که پرسید: _از ارشیا خبر ندارین؟ _زنگ زدم بهش، نگران شما بود. نیشخندِ روی لبش ناخواسته بود. مگر او نگران هم می‌شد. _راستش خانم رنجبر نمی‌دونم الان وقت خوبی هست برای زدن یه سری از حرفا یا نه. _چه حرفی؟ _خب، شاید دلیل اصلی مشکل ارشیا اینه که... باز شدن در، حرفش را نصفه گذاشت. ترانه همراه خانم دکتر جوانی برگشته بود. دکتر همانطور که توی برگه تند و تند چیزهایی می‌نوشت گفت: _بیشتر مراقب خودت باش. سعی کن کمتر دچار تنش و استرس بشی اصلا برای خودت و بچه خوب نیست. اسم یکی از همکاران خوب رو برات می‌نویسم بهتره که زیر نظر ایشون باشی. داروهاتم حتما استفاده کن. نگرانم نباش چون فقط تقویتی نوشتم برات. می‌تونی سرمت تموم شد بری، با اجازه. عرق شرم روی پیشانی‌اش نشست. چه دکتر بی‌فکری! شاید او نمی‌خواست کسی اینطور از راز مگویی که داشت باخبر شود. دهان ترانه نیمه باز مانده بود و رادمنش هم دست کمی از او نداشت. _این چی گفت ریحانه؟ بچه! سکوت کرد چون معذب بود. رادمنش با ببخشید از اتاق بیرون رفت و ترانه مثل بمب منفجر شد... توی ماشین نشسته بود و سرش روی شانه ی‌ترانه بود و به حرف‌هایش گوش می‌داد: _اصلا غصه نخور ریحان، می‌ریم خونه خودم چند روز استراحت کن حالت جا بیاد. باورم نمی.شه دارم خاله می‌شم! وای خدا دارم می‌میرم از هول گفتنش به نوید... ببینم یعنی تو راستکی به شوهرت چیزی نگفتی هنوز؟ عجب دلی داریا. ولی میگم هر چی فکر می‌کنم توقع داشتم به من بگی، یعنی کاش می‌گفتی. ترانه زبان به دهن نمی‌گرفت، معلوم بود خوشحال شده. رادمنش موقع خداحافظی گفته بود:" می‌دونم به قول خواهرتون نباید مداخله کنم اما ارشیا فقط موکل من نیست، رفیق چندین سالمه از زمان مدرسه تا حالا. نمی‌تونم غمش رو ببینم. درست مثل خود شما. در مورد گذشته‌ش چیزایی هست که باید بشنوید. مطمئنم اون نگفته اما من وظیفه خودم می‌دونم که برای شفاف‌سازی هم شده به شما بگم. در ضمن با وجود همه‌ی مشکلاتی که هست، شاید این بچه بتونه واقعا ارشیا رو سر ذوق بیاره. اون عاشق بچه‌هاست..." چه عجیب. کسی چه می‌دانست که ارشیا اصلا چه قولی سر عقد گرفته بود برای بچه‌دار نشدنش!... ادامه_دارد... 🔜 ✍️ 📨 ⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد 🏴@haqiq_center