🌑😓😓 هلال محرّم که آشکار می شد، مشروبش را ترک می کرد
مرحوم آیت الله تولایی خراسانی، در سخنرانی خود در مدرسه مجتهدی تهران در دهه اوّل صفر سال1396 قمری، خطاب به طلاّب علوم دینی می فرمود:
حضرت رضا علیه السلام مرقوم فرمودند: «كُنْ مُحِبّاً لآِلِ مُحَمَّدٍ وَ إِنْ كُنْتَ فَاسِقاً، وَ مُحِبّاً لِمُحِبِّيهِمْ وَ إِنْ كَانُوا فَاسِقِين» حضرت در بخش اوّل نوشته خود مرقوم فرمود: دوستدار آل محمد باش، اگرچه فاسق باشی. این گوهر گرانبهای محبّت آل محمّد را از دست نده، و لو اعمال صالحه نداری. حضرت در بخش دوم می فرمایند: «وَ مُحِبّاً لِمُحِبِّيهِمْ وَ إِنْ كَانُوا فَاسِقِين» دوستداران آل محمد را هم دوست بدار، و لو آنها فاسق باشند. عجیب است. در اوائل عمر طلبه بودم ولی خشک. از این جوانهای سر گذر بدم می آمد. می نشستند قاپ بازی و پاسور بازی می کردند، گاهی چاقوکشی می کردند، از این کثافت کاری هایی که این باباشملهای سر چهارراه ها می کنند. سر گذر ما در محلّه نوغان مشهد فراوان بودند. نوغانی ها اراذل ترین مردم خراسان و چاقوکش بودند. من از آنها راستی بدم می آمد، و آنها را فاسق می دانستم. ولی از این طرف، همین افراد، دهه محرم که می شد، بی داد می کردند، مخصوصاً از شب هفتم به بعد که آب به روی اهل بیت بسته شده است، این ها غوغا می کردند و تا ساعت یک بعد از نصف شب، در هوای سرد، در هوای گرم، لخت می شدند، سینه می زدند، زنجیر می زدند و هیاهوی عجیبی راه می انداختند. یکی از بابا شملهای مهم نوغان، بچه خانحبیب علی اکبر بود. او دوره سال مشروبش ترک نمی شد، امّا هلال محرم که آشکار می شد، تعطیل می کرد. میگفت: دهه محرم است، از این گه ها نمی شود خورد. تعطیل می کرد. دو تا دستمال ابریشمی داشت، میآمد منزل مرحوم شیخ مرتضی بجنوردی. پای منبر می نشست و تا می گفتی: السلام علیک یا ابا عبدالله! آنچنان اشک می ریخت که من طلبه قسیّ القلب از گریه او به گریه می افتادم. دستمالش خیس می شد و می انداخت بالای سماور تا خشک شود. روزی دو دستمال از گریه چشم او خیس میشد. سالی هم یک گوسفند، نذر آش شله قلمکار میکرد، و در همان خانه شیخ باید خودش گوسفند را توی دیگ بیاندازد. عاقبةالامر، همین محبّتش به امام حسین علیه السلام او را روانه کربلا کرد، توبه کرد، و چند سال آخر عمرش، ریش گذاشت، مشروب نمی خورد، نمازش ترک نمی شد. به برکت محبّت به امام حسین با یک دیانت تمام عیار از دنیا رفت. بله من این بچه ها را می دیدم که از روز هفتم محرم به بعد، شبها خود کشی می کنند. ساعت یازده شب به بعد کسی نیست که ببیند، امّا اینها همینطور حسین حسین می کردند، به سینه شان می زدند و سینه شان کبود می شد. دو بعد از نصف شب، ته کوچه، ته خیابان، با آن زنجیر، خودشان را خون آلود می کردند، آنجا ریائی نیست، خودنمایی نیست، پولی نیست. فقط به عشق امام حسین علیه السلام بود. بنده این روایت را که نگاه کردم اصلاً صفحه وجودم عوض شد، نسبت به تمام این ها محبّت پیدا کردم که الان هم آن محبّت را عمیق دارم و تا دم مرگ خواهم داشت، زیرا اینها محبّ آل محمد هستند. نشانه محبّتشان هم همین است. این فداکاریها به چه انگیزه ای است؟ پول به آنها می دهند؟ مقام به آنها می دهند؟ خیر. کسی اینها را می بیند؟ نخیر. نیمه شب، ته کوچه، به پشتشان می زنند، به طوریکه خونآلود می شود، به سینه هایشان می زنند، به طوریکه خون آلود می شود. همین لاتها، همین چاقوکشها، از جیب خودشان پول در راه امام حسین علیه السلام خرج می کنند. محبّت که دیگر شاخ و دم ندارد، اینها آثار محبّت است و به حکم این فرموده، وقتی روایت را خواندم عوض شدم. اینها محبّ آل محمد هستند، و لو فاسق باشند، و من باید آنها را دوست داشته باشم، چون حبّ محبوب خدا، حبّ خداست. اینها محبّ امام حسین علیه السلام هستند، و محبّت اینها، عین محبّت به امام حسین است.
(سخنرانی های مدرسه مجتهدی، سه شنبه، شب سوم صفر 1396 قمری)