✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ آیت الله ناصری داستانی از ایاز و سلطان محمود ایاز غلام سلطان محمود بود و به سلطان محمود خیلی علاقه داشت سلطان محمود به ایاز گفت: ایاز! یک خربزه بیاور و پاره کن تا بخوریم چون ایاز هم خیلی مورد علاقه سلطان محمود بود، یک خربزه آوردند و سلطان گفت: بگذار من پاره کنم گفت: خیلی خوب قربان؛ شما پاره کنید سینی و خربزه و کارد را جلو سلطان گذاشت و سلطان خربزه را پاره کرد اول یک مقدار آن را به ایاز داد تا بخورد، ایاز هم شروع کرد با لذت خوردن سلطان محمود هم یک ذره آن را برید و خورد و دید خیلی تلخ و بد مزه است ولی ایاز خورد و پوست آن را هم دندان زد و هیچ حرفی هم نزد سلطان گفت: ایاز خربزه را خوردی؟ گفت: بله قربان گفت: اینکه خیلی تلخ بود گفت: بله قربان، ولی خوردم گفت: چرا چیزی نگفتی؟ گفت: من عمری است از دست شما شیرین خورده‌ام، آيا حالا که خربزه تلخ است بگویم تلخ است! نه این را هم می‌خورم این هم شیرین است، از دست شما هر چه برسد، شیرین است. خدا این همه نعمت‌ها را از اول تا بحال به ما داده است، اصلاً ما را ایجاد کرده است این همه نعمت‌های کلان را به ما داده است، حالا یک کسالتی به ما می‌دهد كه تازه اين كسالت هم اثر عمل خود ما است، ما شروع می‌کنیم ناله و شکایت کردن، فقر و فلاکتمان را این طرف و آن طرف بردن بنده خدا! آخر تأمل بکن ببین خدا چقدر به تو احسان کرده این بلا هم اثر عمل تو بوده است که خدا خواسته اثر عملت را در دنيا به تو بدهد که در آخرت راحت باشی، تحمل کن، راضی باش به رضای او بگو «شکراً لله، الحمدالله» منظور اینکه بیائیم راستی راستی بنده خدا باشیم، نه بنده هوای نفس 📗 یادنامه اولیاء خدا ─┅─═इई🌸🌺🌸ईइ═─┅─