✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ ماه شب چهارده بود ماه تمام بود و شبی بسيار زيبا بود تعدادی دوست خواستند كه نيمه شب به قايق سواری بروند می‌خواستند قدری تفريح كنند وارد قايق شدند، پاروها را برداشتند و شروع به پاروزدن كردند و مدت‌های زياد پارو می‌زدند وقتی كه سپیده زد و نسيم خنكی وزيد قدری به حال آمدند و گفتند ببينيم چقدر رفته‌ایم، تمام شب را پارو زده‌ايم! ولی وقتی خوب از نزدیک مشاهده كردند دیدند كه درست در همان جائی قرار دارند كه شب پيش بودند. آن وقت دريافتند كه چه چیزی را فراموش كرده بودند، آنان تمام شب را پارو زده بودند ولی يادشان رفته بود تا طناب قايق را از ساحل باز كنند! و در اين اقيانوس بی‌پايان انسانی كه طناب قايقش را از ساحل تعلق دنیا باز نكرده باشد، هر چقدر هم كه رنج ببرد و فرياد بزند به هيچ كجا نخواهد رسيد برای رسیدن به مرکز اقیانوس وجود کافیست طناب‌های متصل خود به امور دنیوی را ببرید تا اقیانوس مسخر شما شود ... ‌─┅─═इई🌸🌺🌸ईइ═─┅─