عتیقه فـروشی به مـنزل رعیتی در روستـا رفت، دید کاســه ای نفیس و قدیمی دارد که در گوشه ای افتاده و در آن آب میخورد فکر کرد اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت میفهمد و گرانــی روی آن می گذارد . لــذا گفـت عمــوجان چه گربــه ی قشنگی داری آیا حاضری آن را به من بفروشی؟ رعیت گفت چند میخری؟ گفت یک درهم. رعیت گربه را گرفت و به دسـت داد و گفت خیرش را ببینی عتیقه فروش قبـل از رفتن از خانه با خونسردی گفت عمـوجان این گربه ممکن است در راه تشنه اش شــود بهتر اســت کاسه ی آب را هــم به من بفروشی گفت قربان، من به این وسیله تا به حالا پنج گربه فروخته ام ، کاسه فروشی نیست لطف کنید مطالب را با لینک کانال حرم منتشر کنید . @haram110 ━━━━━━━━━━━