💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 اونشب تا صبح پهلو به پهلو شدم و فکر کردم به اینکه خدا سهم منو با کی نوشته با وجود غیاث که میدونستم دست از سرم برنمیداره مارال تا نیمه های شب گوشی تو دستش بود و تایپ میکرد معلوم بود چت میکنه آهی کشیدم و با خودم گفتم میتونم چیکارش کنم دختره کلا عاشقه بذار خوش باشه حتما جایی که لبش خندونه خوشبخت هم میشه غلطی زدم برگشتم سمت مارال دیدم خوابه خوابه یعنی مارال هم خوابش برد و من بیدارم گوشیم زیر بالشم لرزید از ترس جیغ خفیفی کشیدم که صدای غرلند مارال در اومد گوشیمو برداشتم با دستای لرزوند دکمه هاشو فشار دادم پیامو باز کردم دلم ریخت تا خوندم "فردا شیرازم چشم گربه" یا زهرایی گفتم و بغضم تو گلو خفه کردم چرا فردا چرا تو این موقعیت که من دلم داشت میرفت سمت دیگری چرا خدایا اشک ریختم و غممو ریختم روی دوش حضرت زهرا و خواستم کمک کنه به دل بی پناهم به قدری اشک ریختم که خوابم برد و با صدای ترسناک جیغ خودم از خواب پریدم همزمان شده بود با الله اکبر اذان صبح مارال چرخی زد و بالشت رو گذاشت روی گوشش دست کشیدم به یقه ی لباسم پر از عرق بود با شونه های افتاده بلند شدم رفتم وضو گرفتم رفتم سمت سجاده ام پر بغض نیت کردم و تا اخر نماز اشک ریختم و التماس کردم به خدا که کمکم کنه خوابی که دیدم عجیب بود ترسناک بود بد بود آه خدایا کمکم کن صبح زودتر از همیشه اماده شدم رفتم سمت خیاط خونه ناراحت و گرفته بودم ایستادم رو به روی گند زیبای حضرت شاهچراغ و فقط نگاه کردم _به چی زل زدی دختر جون؟ صدای نحس شبنم به حال خرابم اضافه شد با چشمهای بسته برگشتم سمتش _فضولشو پیدا میکردم _گیریم که پیدا کردی مانتوهاش روز به روز چسب تر میشد _اومدم یادآوری کنم هوس قهرمان بازی به سرت نزنه که سرت روشه غیاثم امروز اومده شیراز پوزخندی زد و گفت _بهمدیگه میاین قبول کن شرت کم بشه _گمشو زنیکه تا درشت بارت نکردم شوهرت بی غیرته که اینجوری پخش وسط خیابونی تف کردم جلوی پاش و به سرعت دور شدم تا صدای بد و بیراهشو نشنوم در خیاط خونه بسته بود هنوز کسی نیومده بود انگار کلید انداختم درو باز کردم بسم الله گفتم و نشستم پشت میزم با اعصابی خراب شروع کردم به دوختن چند دقیقه نگذشته بود که در خیاط خونه باز شد برگشتم تا ببینم کیه با دیدن پسر اقا منوچهر چندبار اب دهانمو قورت دادم ترسیدم از تنها موندن باهاش اخه بیشتر وقتا مست بود و هوشیاری نداشت _سلام ماهی خانم خدایا هرچی من از این ماهی خانم متنفر بودم بیشتر میوفتاد تو دهن بقیه _سلام صبحتون بخیر خنده اش کش اومد دست و پاش بیشتر خودشو کشوند سمت من سعی کردم خودمو جمع و جور کنم و ترس نشون ندم _زود اومدی؟ _منکه کارمه شما اینجا چیکار میکنید _جایی نداشتم برم تعجب کردم یعنی چی این حرف _با منوچهر دعوام شده خونه ننه ام هم که جایی ندارم کجا برم اومدم اینجا بلکه درش باز باشه که انگار تورو خدا رسوند سعی کردم بخندم و هر لحظه نگاهم به در خیاط خونه بود تا کسی سر برسه _میترسی ماهی خانم؟ _وااا چی میگی پاشو برو کار دارم صندلیشو کشوند جلوتر _کجا برم از اینجا بهتر؟ بلند شوم چادرمو برداشتم انداختم روی سرم _من میرم از جا بلند شد اومد جلوم _کجا بری پری دریایی؟ یا حضرت زهرا مست بود دوباره نباید معطل میکردم با تمام توانم مشتمو کوبیدم تو پاش و فرار کردم سمت در از درد داشت به خودش میپیچید ولی برام اهمیتی نداشت در خیاط خونه رو قفل کردم و برگشتم سمت خونه از همونجا عهد کردم دیگه برنگردم به اون نجس خونه ای که برکت نداشت به لطف پدر و پسر هیزی که بویی از خدا و پیغمبر نبردن مستقیم رفتم خونه خداروشکر هنوز خواب بودن و کسی نبود تا ازم بپرسه چرا پریشونم رفتم نشستم پشت چرخ خیاطیمو خودمو سرگرم کردم با قیژ قیژ صداش 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜