. حال این روزام؟ مثل نوزادی که مادرش رو از دست داده؛ بوی مادرش رو فراموش نمیکنه و توی آغوش هیچ کس دیگری آروم نمیشه... . حال این روزام حتی از پارسالم بدتره... چون امسال دومین سالیه که محرومم از بزرگترین نعمتی که خداوند توی زندگیم قرار داده بود ... . حال من؟ مثل کسی که هر لحظه ، هر دقیقه ، هر ثانیه یاد کوچکترین جزئیات رزق زندگیش میوفته و از خودش بی خود میشه، مجنون میشه، و دیگه حس میکنه حتی نمیتونه نفس بکشه... . حال من؟ شبیه یه بغض خیلی خیلی بزرگ توی گلوشه که هرچی اشک میشه اون بغض خالی نمیشه... نه تنها اون بغض خالی نمیشه بلکه هرلحظه، با هر اشکی بزرگتر و سنگین تر میشه، بیشتر خفه ش میکنه... .. صداهایی که توی مغزمه، شبیه صداهای هیچ کدوم از روزایی نیست که بوده، صدای تنزیلات، کامیون گاز، حتی صدای گدای کنار مشایه، صدای چغ چغ بادکنکای کم باد مرد بادکنک فروش ، صدای پنکه‌ی حرم، صدای بارون روی سطح بیابون، صدای سبد میوه ای که روی زمین کشیده میشه و توش پر از اثاثه، صدای اون کامیون که پشتش مردم میدوییدن، صدای کشیده شدن کفیگیر ته دیگ قیمه‌ی نجفی، صدای صدای صدای هر جزئیاتی که همشو باید لمس میکردی تا بشه عذاب نرفتنت... ... از کدوم عذاب این روزام بگم که توی کلماتم بگنجه؟ از بوها؟ از مزه ها؟ از اشکا؟ یا از روزی که وقتی گنبدت رو برا اولین بار دیدم ضربان قلبم ۱۰۰ برابر شد... ... من حتی هنوزم مزه‌ی اون چای تلخ عراقی هارو یادمه، من همه چیزو با جزییاتش یادمه که ای کاش یادم نبود... 👇👇👇👇👇 [ @harf97 |