شب عملیات است...
این «دریادلان صفشکن» در سنگر جمع شدهاند تا با هم وداع کنند؛ یکدیگر را در آغوش گرفتهاند، چشمهایشان میبارد و قلبهایشان فشرده شده...
همین انسانهای رقیقالقلب و عطوف، قرار است تا صبح فردا در میدان عملیات، رودروی تانک و گلوله و خمپاره و انفجار و جراحت بایستند و «دل دشمن را بلرزانند».
این صحنه را راوی فتح دارد برایمان روایت میکند. صحنه برای او آشناست. راوی فتح، با آن صدای گرمِ محزونش، از فراز هزار و چهارصد سال تاریخ، گریزی به «چاههای اطراف کوفه» میزند و از «اسدالله غالب»، از «آن حیدر کرار»، برایمان میگوید؛ او هم شبیه به این بچهها، یلِ میدان نبرد بود؛ «چون فریاد به تکبیر برمیداشت و تیغ بر میکشید، عرش از تکبیر و تهلیل ملائک پر میشد و رعد بر سپاه دشمن میغرید و دروازه خیبر فرو میافتاد». «او نیز شب که میشد»، مثل همین بچهها، با «اشک و آه و ناله به درگاه خدا» تضرع میکرد
«چه بگویم؟ از چاههای اطراف کوفه بپرس که هنوز طنین گریهها و نالههای او را به خاطر دارند.»
در شب آسمانی شدن حضرت امیرالمومنین علی (ع)، شما را به تماشای بریدههایی از گنجینه «روایت فتح» دعوت میکنیم؛ بریدههایی که حالوهوای علوی دارند و به یاد و کلام حضرت امیر (ع) متبرک شدهاند.