یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود زیر این گنبد کبود دو نفر زندگی عاشقونه شروع کردند سالها با هم زندگی کردند بعد از چند سال یکی از این دو نفر پیشرفت کرد پیشرفت مادی و اجتماعی و معنوی و ... با خودش فکر کرد حالا دیگه اون به من نمیخوره من خیلی پیشرفت کردم اما اون به هر دلیلی نتونسته پیشرفت کنه با خودش گفت من از اون از هر لحاظی بیشترم بزرگترم با خودش گفت فقط یک راه وجود داره جدایی🙈 یک دفعه به خودش اومد یادش اومد هر چی داره از خدا داره یادش اومد خدا لطف کرده بهش یادش اومد نباید خودش با دیگری مقایسه کنه یادش اومد حواسش پرت شده شیطان داره بهش غلبه میکنه رفت پیش خدا استغفار کرد گفت خدا ببخش ببخش ببخش ببخش ببخش یادش اومد خدا داشته امتحانش میکرده به خدا گفت شکرت خدا شکرت که نباختم شکرت که هنوزم فرصت دارم رفت پیش جفتش زندگی عاشقونه شو ادامه داد ... اگه خوشتون اومد یه صلوات برای آقا امام زمان عج بفرستید 😊🌹