" حرفِ کتاب... "
‌ ‌در بیان این‌که کتاب نیز ابزاریست در کنار سایر ابزار آموزشی و چند چیز نامربوط... آن چند چیز نامر
‌‌ کتاب چیست؟ (فعلا مرادم از کتاب، قصه و شعر است) آیا کتاب، در کنار هم قرار گرفتن تعدادی از لغات است تا مفهوم و اطلاعاتی را منتقل کند یا کتاب حامل "احوالات" نیز می‌باشد؟ آیا یک شاعر برای انتقال مفاهیم، شعر می‌سراید یا ما در مواجهه‌ی با یک شعر، با حقیقتی روبه‌رو می‌شویم و احوالاتی را درک می‌کنیم؟ "درک احوالات اصیل" و "یادگیری مفاهیم" دو عالَم کاملا جداست... حالا چرا ما امروزه نمی‌توانیم حقیقتا شعر و قصه بخوانیم و اینچنین گشودگی را نسبت به کتاب نداریم؟؟ شاید بدین خاطر است که، ما نگاهی دراماتیک، قصه‌گون و شاعرانه به جهان نداریم... چه بسا، انبیا و اولیا نیز در پی این بودند که بتوانیم این جهان را قصه‌گون ببینیم و لذاست که انبیا با قصص با اقوامشان سخن می‌گویند نه با استدلال و اطلاعات و مفاهیم. حال در فقدان این نوع نگاه دراماتیک و شاعرانه به جهان، چگونه با کتاب و قصه می‌توانیم مواجهه حقیقی داشته باشیم؟ در این فقدان است که شعر و قصه را نیز با غرض یادگیری چیزی یا مفهومی می‌خوانیم و البته، واجد نگاه دراماتیک و شاعرانه شدن ساده نیست و چه بسا به اراده و اختیار هم نباشد... ‌