کم کم بدگویی‌های مامانم کار خودشو کرد، وقتی هرروز بدی های کسی رو بشنوی رفته رفته با خودت میگی شاید واقعا اون شخص بدی داره و من نمیتونم ببینم! برای منم همین اتفاق افتاد، از طرفی کوتاه اومدنای همیشگی زیبا باعث شد که فکر کنم حتما مامانم راست میگه و زیبا زن خوبی نیست یا ضعفی داره که انقدر کوتاه میاد!!! مامانم همیشه میگفت حتما زیبا گذشته بدی داشته که با تمام شرایط تو بازم راضی شده زنت بشه.. منم که این حرفارو تقریبا هرروز میشنیدم باورم شده بود، به زیبا بدبین شده بودم، همش در حال چک کردنش بودم. هرروز وقتی میرسیدم خونه به ریزترین کاراش توجه میکردم تا ایرادی ازش پیدا کنم، هرکاری که میکرد ازش ایراد میگرفتم. از طرفی رفته رفته محبتم به زیبا کم شد، خودم اینو حس میکردم، دیگه نمیتونستم مثل سابق بهش اهمیت بدم، حتی حوصله حرف زدن باهاشو نداشتم. حرفای مامانم انقدر روم تاثیر منفی گذاشته بود که حتی بعضی شبا دوست نداشتم که برگردم خونه. زیبا متوجه این تغییر رفتارم شده بود، اوایل بهم بیشتر محبت میکرد تا دوباره علاقه منو به خودش جلب کنه ولی هرچی بیشتر بهم محبت میکرد من بیشتر ازش دور میشدم.. شبا تا دیروقت خونه مامانم میموندم حتی شامو اونجا میخوردم. من که یه زمان آرزو داشتم از اون خونه بیرون بیامو مستقل بشم، انقدر وابسته مادرم شدم که ندیدنش برام غیر ممکن شده بود. وقتایی که پیش زیبا بودم سعی میکردم خودمو یه جوری سرگرم کنم تا کمتر باهاش حرف بزنم، انگار اصلا حوصلشو نداشتم. کم کم زیبا افسرده شد. اون دختر شادو سرحال که یه روز لبخندش برام اندازه دنیا ارزش داشت تبدیل شد به یه زن ساکت و گوشه گیر که نه به خودش میرسید و نه از خونه بیرون میرفت. من ذره ذره آب شدن زیبارو توی خونه خودم میدیدم ولی انقدر بخاطر حرفای مادرم از زیبا زده شده بودم که بهش اهمیت نمیدادم و از اینکه میدیدم انقدر از خودش دور شده و به خودش نمیرسه بیشتر ازش بدم میومد. مادر پدر زیبا که دیدن حال دخترشون هرروز بدتر میشه درصدد بر اومدن که دلیل افسردگیشو بفهمن، هر چقدر تلاش کردن تا علت ناراحتیشو بهشون بگه زیبا نگفت که باعث همه ناراحتیاش من و مادرم هستیم. بالاخره بابای زیبا تصمیم گرفت با خرج خودش دخترشو مداوا کنه. یه روز بهم زنگ زد گفت احسان من تصمیم دارم زیبارو دکتر ببرم، انقدر دخترم افسردست که هروقت میبینیمش چشماش متورمه و مشخصه که ساعت ها گریه کرده. من که اصلا برام مسائل مربوط به زیبا مهم نبود گفتم باشه هروقت خواستید ببریدش دکتر، منم از این رفتارای زیبا خسته شدم. زندگیو به کام من تلخ کرده، منم جوونم میخوام زندگی کنم....... 💕@harimeheshgh