هدایت شده از سیداحمدی
خدا میداند چند بار به نخل های تناور ناصره تکیه داده و بازی کودکان را تماشا کرده؛ می دانم دلش غنج می رود که یکی از آن کودکان خندان را در آغوش بگیرد، به سینه بفشارد و موهایشان را آب و شانه کند،، نامش "حنـه" است؛ خیلی سال است که ازدواج کرده ولی صاحب فرزند نشده. درست است که مدام میگوید "راضـی ام به رضای خدا" اما حسرت دلش موقع دیدن دخترکان موقرمز در چشمانش دو دو میزند!