🍀دلنوشتهای برای مرحوم مغفور حاجمحمدرضا آقاسی🍀
🌺أعوذ بالله من نفسي🌺
🔵 شهریور ۱۳۷۸ بود. بعد از خواندن سوم راهنمایی علاقهای به ادامهی درس در دبیرستان نداشتم. در عوض عاشقانه در حوزه ثبتنام کرده بودم و قم را برای تحصیل حوزوی انتخاب کرده بودم. اما چون معدلم کم بود (۱۵/۶۶) پذیرش نشدم و ناباورانه پا به دبیرستان علامه طباطبایی خلخال گذاشتم.
اصلاً حوصلهی دروس دبیرستان را نداشتم و دبیرستان برایم کوه سنگینی بود که نمیتوانستم تحمل کنم. یک هفته نشده بود که آقای شاد (همان آقاحامد، داماد امروزمان) که چند سالی میشد در قم درس میخواند، تماس گرفت و گفت با رحیم و زاهد بیایید قم، اگه خدا بخواد ثبتنام حوزهتون جور شده!
باورم نمیشد از خوشحالی نرمی بال رو پشت سرم احساس میکردم و میخواستم تا خود قم پرواز کنم...
🔵 توی حجره بودم که کاسِتی توجهم را جلب کرد. «سیاحت غرب»
میگفتند این نوار که سرگذشت پس از مرگ انسان است خیلی ترسناک است. بردم گوش دادم. انصافاً هم ترسناک و هم سراسر عبرت بود! رسیدم به جایی که ۱۴ امام را معرفی میکرد. در آن بخش با استفاده از افکتی از اشعار مرحوم آقاسی که هنوز شناختی از او نداشتم، ائمه را معرفی میکرد. نوای خوش اشعار مخلصانه و سوزناکی که توجهم را جلب کرد این ابیات بود:
فاش میگوید به ما لوح و قلم
از وجود چهارده بی بیش و کم
چهارده گیسوی در هم ریخته
چهارده طبل فلک آویخته
چهارده ماه فلک پرواز کن
چهارده خورشیدِ هستی ساز کن
چهارده پرواز در هفت آسمان
هر یکی رنگینتر از رنگینکمان
چهارده الیاس در باد آمده
چهارده خضر به امداد آمده
چهارده کنعانی یوسف جمال
چهارده موسی به سینای کمال
چهارده روح به دریا متصل
چهارده روح جدا از آب و گل
چهارده دریای مروارید جوش
چهارده سیل سراپا در خروش
چهارده گنجینهی علم لدُن
چهارده شمشیر فولاد آب کن
چهارده سر، چهارده سردار دین
چهارده تفسیر قرآن مبین
چهارده پروانهی افروخته
چهارده شمع سراپا سوخته
چهارده شیر شکر آمیخته
چهارده شهدِ به ساغر ریخته
چهارده سرمستِ بیجام و سبو
جرعهنوش از بادهی اسرار هو
چهارده میخانهی ساقی شده
وجهُ رَبک گشته و باقی شده
چهارده منصور منصور آمده
کُلهم نورٌ علی نور آمده
از رفیقم پرسیدم این کیه؟
گفت آغاسی.
گفتم آقاسی؟
گفت آره.
بعداً که با صدا و اشعار زیبایش مأنوس شده بودم هر وقت صدایش را در جایی میشنیدم سعی میکردم آن را به طور کامل گوش کنم.
🔵 بعدها بیشتر با او آشنا شده بودم:
محمدرضا آقاسی، متولد ۲۴ فروردین ماه سال ۱۳۳۸ در تهران و در خانوادهای مذهبی و شاعر.
از شاگردان یوسفعلی میرشکاک بود.
مدتی در جبهههای جنگ در مناطق شوش دانیال و جزیرهی مجنون و سه راه جفیر و شلمچه بود.
در حوزهی هنری هم رفت و آمد داشت ولی با حاجآقا «زم» (پدر زم آمدنیوز) که روحانیِ جسمانی بود به مشکل برخوده بود و گفته بود:
«همینقدر گفته باشم، یکی از همین قماش دستگاههای متولّی اندیشه و هنر اسلامی، یکبار عکسالعمل تندی را نسبت به من نشان داد... حقوقم را قطع کردند و ضمن ارسال یک دستورالعمل اکید مرا به صحن و سرای دستگاهشان ممنوعالورود فرمودند! که یک بیت نثارشان کردم و سپردمشان به قهر مولا علی (ع) که:
از آن روزی که در خون پر گشودم
به دارالکفر ممنوع الورودم»
همان زم که کارگردان مجموعهی «یوسف پیامبر» مرحوم فرجالله سلحشور هم دلش از دست او خون بود.
🔵 آقاسی گاهی اشعار تند و تیزی بر علیه مسؤولین اشرافی و گردنشکسته میگفت.
سرافرازان برای سرفرازی
ضرورت دارد آیا برجسازی؟
شنیده بودم همین کارهایش باعث شده بود چند بار با تهمت و افترا زندانیاش هم بکنند که هر بار هم در مدت کوتاهی تبرئه و آزاد میشد.
حتی شنیده بودم یک بار حضرت آقا فرموده بودند خبری از او نیست! و وقتی از زندانی شدنش مطلع شده بودند، بعد از پرسوجو از علت، مستقیماً دستور آزادیاش را دادند.
🔵 مانند طبیب دواری به شهرها و استانهای مختلف سفر میکرد و برای همه شعر میخواند و مردم هم بیریایی و اخلاصش را دوست داشتند و در مراسم شعرخوانیاش شرکت میکردند.
آه مردم چه شد مگر از یاد رفت؟
شور و حال بهمن پنجاه و هفت
جوری این اشعار را میخواند که مو را به تن هر شنوندهای سیخ میکرد.
ادامه در 👇👇👇
💚🌦
حسنات🌦💚