روضه در قطار مشهد/قم
روزهای آخر دهه چسبیده بود به روزهای شروع درس و بحث و مدرسه. به زیارترفتهها و اهل تبلیغ باید برمیگشتند قم. من هم یکی از این هزار.
با تجربهها که هفتهها پیش بلیتشان را رزرو کرده بودند و چهار درصدیها هم مثل همیشه بدون غم سر میکردند.
مانده بودم با ردیف قرمز قطارهای بعدظهر عاشورا. بلیتهای روز عاشورا تقریباً همه پر بود. باقیماندهها هم سرکشتر از جیب من بود.
چارهای نبود. مانده از مراسم شب عاشورا، تنها بلیت روز تاسوعا را خریدم.
دلم یک گوشه از مشهدالرضا توی خیمهی حسین ماند و راهی شدم.
•••
توقف همیشه ۲۰ دقیقهای نماز مغرب تمام شده بود و تلق و تولوق قطار کمکم زیاد میشد. صدایی که به زحمت شنیده میشد انگار زیارت عاشورا میخواند. سرم را از در کوپه بیرون بردم که بهتر بشنوم. قسمت امشبام شاید همین ته صدای زیارت عاشورا باشد.
چند کوپه دیگر هم باز شد. جوانی بود شاید که جرأت کرد و طوری که صدایش توی همهی واگن پیچید گفت: بلندتر بخون ما هم استفاده کنیم.
تقریباً وسط سالن بود کوپهی ۵ یا ۶. در باز شد یک روحانی نشست وسط راهرو. سرش را بلند نکرد، دست روی سینه، سلام زیارت را داد و شروع کرد به مرثیهخوانی.
شعری از حسان بود:
امشب شهادتنامهی عشّاق، امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
دلنشین بود صدایش یا در آن لحظه خیرالموجودین، درهای باقی کوپهها هم کمکم باز شد. چند نفری هم نشستند توی راهرو.
•••
نزدیک کوپهی مهماندار ایستاده بودم. چندباری بیرون آمد. نگاهی میکرد و دوباره میرفت داخل. منتظر بودم بگوید: که اینجا جایش نیست، که ولمان کن وسط بیابان، که مأمورم و معذور و جمع کند بساط روضهمان را که تازه گرم شده بود. دوباره آمد، با یک سینی که لیوان آبجوش وسطش جا خوش کرده بود، رفت طرف روحانی روضهخوان. انگار هیئتی باشد و چارهی صدای گرفتهی روضه خوانمان را خوب بداند!
خیمهی عزایمان با تمام کوتاهیاش، کسری نداشت؛ وعظ و مدح و مرثیه و سنگین و شور. دعا که کرد، هر کس رفت تو کوپه خودش. با همان سینی برای همه چای روضه هم آورد.
#ما_ملت_امام_حسینیم
منبع: کانال «روزنهای به فردا»
@rozaneebefarda
#روضه #کل_ارض_کربلا #قطار
☁️🌦
@HASANAAT🌦☁️