🔰 خاطره‌نگاری از سال‌های اندیشه‌جویی ✍ مهدی انصاری - مستندساز 1⃣ بخش نخست بعد از فراغت از کنکور و پیش دانشگاهی، هر هفته چک می کردم که در سایت درج شده بود: پنجشنبه ساعت هشت صبح، دانشگاه تهران، تالار ابن سینا. اما هر چهارشنبه شب اطلاع رسانی می کردند که: جلسه فردا لغو شد. چندین هفته به این منوال گذشت و من منتظر بودم که بالاخره یک شب خبر لغو درج نشود، و این هم شد، اما با یک تغییر جدید. آدرس عوض شده بود. خیابان خشی. چشمانم گرد شد. پایین تر از فلکه لوزی. اشک در چشمانم حلقه زد. ساختمان فطرت. فریاد زدم و خانه را روی سرم گذاشتم. باورم نمیشد از پس این همه لغو شدن جلسات، خبری منتشر شود که قرار است جلسه سر کوچه خودمان برگزار شود. ده سال از آن روز می گذرد. اولین بار که استاد را دیدم، ویدیویی بود که دوم دبیرستان، یکی از بچه های سال پایینی، فرهمند، داده بود. در آن ویدیو مردی را دیدم که مدام فریاد می زند، خانواده جذب حرف ها شدند اما من نه. تا اینکه گذشت و به برکت فتنه، استاد را برای بار دوم در برنامه دیروز امروز فردا دیدم. بحث سکولاریزاسیون دانشگاه ها مطرح بود. از آن جا که در دوره دبیرستان بعضی کتب استاد مطهری را خوانده بودم، خیلی جذب بحث و استاد شدم. از آن جا بود که شروع شد. در آن موقع ما مشغول آمادگی برای کنکور بودیم. فردای برنامه استاد، در مورد نقدی که به استفاده نابجای مولانا از واژه صلح در برابر جنگ داشتن، با فرزند یکی از مدیران رسانه ای آن موقع بحث مفصلی داشتیم. اولین دفاع من از استاد، بدون آشنایی نزدیک با ایشان بود و صرفا از موضع ایشان دفاع کرده بودم. کنکور که تمام شد، سخنرانی هایش را دانلود کردم و گوش می کردم. در ماه رمضان آن سال، عمویم مسئولیتی در نمایشگاه قرآن داشت، برای همین زیاد نمایشگاه میرفتم و می آمدم. داشتم از کنار غرفه ها رد می شدم که صدای استاد را شنیدم. جلو رفتم برای خرید سی دی هایش اما، خودش را دیدم. جلسه ای بود با حضور استاد و آقای شاه حسینی در مورد فیلم ملک سلیمان. نفسم بند آمده بود. برای اولین بار از نزدیک دیده بودمش. یادم می آید در آن سال ها قضیه واکنش آب به اصوات گوناگون، از موسیقی ها گرفته تا قرآن خیلی روی بورس بود و استاد به این مسئله ایراد وارد می کردند. تا آخر جلسه ماندم تا از استاد دلیلش را بپرسم. خیلی دورش شلوغ بود. تا آخرین لحظات نمایشگاه ماند. برخوردش با همه خیلی خوب بود. وقت نمایشگاه تمام شده بود و چراغ ها را خاموش کردند، اما هنوز استاد با آغوش باز به توضیحات جوانان و غرفه هایشان توجه می کرد. بالاخره من هم سوالم را پرسیدم. لکنت گرفته بودم. انگار فهمیده بود، با آرامش نگاهم می کرد و به نشانه تایید سر تکان می داد تا اینکه آرام تر شوم. بالاخره جانم بالا آمد و سوالم را کامل پرسیدم و استاد نظرشان را در مورد تعمیم نگاه ساینتیستیک با محوریت ابطال پذیری پوپری و انتساب آن به دین گفتند. از اینکه با آرامش، در میان آن همه شلوغی جوابم را داد، بیش از پیش جذبش شدم. تا اینکه فهمیدم هر هفته، کلاس های کلبه کرامت، سر کوچه ما برگزار می شود... . ادامه در پست بعدی ... اندیشه‌جویان استاد حسن عباسی 📡 @Hasanabbasi_students