🔰 بلدرچین و برزگر 🔻 خیلی سال پیش که دانش‌آموز بودم، در کتاب فارسی درسی داشتیم به نام «بلدرچین و برزگر». 🔹 داستان از این قرار بود که بلدرچینی با سه جوجه خود در کشتزاری لانه داشت. چون فصل درو شد، یکی از جوجه‌ها پیش مادرش آمد و گفت: مادر امروز شنیدم کشاورز به زنش می‌گفت فردا همسایگان به کمک می آیند و کشتزار را به کمک آنها درو خواهیم کرد. مادر گفت: راحت باشید هیچ اتفاقی نمی‌افتد. 🔹 فردا رسید و هیچ اتفاقی نیفتاد. شب یکی دیگر از جوجه‌ها پیش مادر آمد و گفت: مادر امروز شنیدم که کشاورز به زنش می‌گفت فردا پسرعموهایم به کمک می‌آیند و با کمک آنها کشتزار را درو خواهیم کرد. مادر گفت راحت باشید فردا مزرعه درو نخواهد شد. 🔹 و چون دوباره شب فرا رسید، جوجه سوم پیش مادر آمد و گفت: امروز کشاورز به زنش می‌گفت فردا خودمان با هم آستین‌ها را بالا می‌زنیم و مزرعه را درو می‌کنیم. بلدرچین مادر گفت: فردا حتما لانه ما خراب می‌شود و باید اینجا را ترک کنیم. 🔹 جوجه‌ها پرسیدند مگر این بار با دفعه‌های قبل چه فرقی دارد؟ مادر گفت: تا زمانی که کشاورز به امید این و آن نشسته بود مطمئن بودم کسی او را یاری نمی‌کند، ولی چون خودش تصمیم دارد مزرعه را درو کند، اطمینان دارم مزرعه درو خواهد شد. ✍ م - رضا یوسفی اندیشه جویان استاد حسن عباسی 📡 @Hasanabbasi_students