دست بر سینه، خنده بر لب، چشم پایین؛ حالت ادب و تواضع در پیشگاه ولی آخرین دیداری که با پدربزرگم داشتم، یاد قدیم پیش کشیده شد. ساواک به منزل حاج آقا یورش برده بود، اما ایشان موفق به فرار می‌شوند. مدتی در روستای اَمامه تهران پنهان شدند. روزی روحانی بلندقد و لاغراندامی، عبا را جمع کرده به روی دوش انداخته، در جاده با پای پیاده به سوی روستا می‌آید. نزدیک می‌شود؛ آسید علی آقا بود! اینجا چه می‌کند؟ او هم فرار کرده؟ نه! آمده به همرزم مبارزاتی‌اش سر بزند. سه چهار روز ماند. همان شب اول تا صبح مشغول مشاعره می‌شوند. روزها هم به کنار رودخانه می‌رفتند و مشاعره می‌کردند. چهار سال بزرگتر از حضرت آقا بود. شصت سال پیش از همان اوایل نهضت و هجرت آیت الله خامنه‌ای به تهران، رفیق و همکار مبارزاتی بودند. در شورای حزب جمهوری نیز با هم بودند. اما از زمانی که آیت الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی شد، این همه هم‌نشینی و انس و سابقه‌ی رفاقت، منجر نشد که پرده‌های حیا و در ولایت‌مداری برافتد. 📷 توضیح عکس: دیدار برخی از یاران قدیمی انقلاب با رهبر معظم انقلاب اسلامی در سال ۱۳۹۵ 🖋✍مشق استراتژی | حسام الدین حائری زاده @h_haerizadeh