هوالشّاهد . . ۱۷) ابومخنف از محمد بن قیس نقل کرد: هنگامی که یاران حسین بن علی _که درود خدای بر ایشان باد_ در کارزار عاشورا دشمن را فراوان یافتند و دیدند که یارای دفع شر از خویش و امامشان را ندارند، برای جان‌نثاری به پیشگاه اباعبدالله _که درود خدای بر او باد_ با یکدیگر به رقابت پرداختند. در همین حین، عبداللّه و عبدالرّحمن فرزندان عزرة غفاری برای شهادت از مولایشان اجازتی گرفتند و به دل میدان زدند. یکی از ایشان در گاه پیکار این شعر را می خواند: آی مردم بنی غِفار و خَندِف و بنی نزار! غيرت عرب چه شد؟ کجاست؟ ماه قوم در محاق ابرهای آتشین گداخت خون در آسمان کربلاست عاشقانه در صیانت از حسین بذل جان کنید! تازه ابتدای ماجراست... . . ۱۸) ابومخنف از فضيل بن خُدَیج الکندی نقل کرد: يزيد بن مهاصر، یا همان ابوالشّعثاء کندی از قبیله ی بنی بَهدَله در پیشگاه حسین _که درود خدای بر او باد زانو زد و صد تیر به سمت لشکر طغیان انداخت که تنها پنج تیر آن به خطا رفت. او که تیرانداز ماهری بود، با انداختن هر تیر می گفت: به هدف تیر اگر دوخته ام از بنی بَهدَله آموخته ام و حسین _که درود خدای بر او باد_ نیز می گفت: «خدایا! تیرش را به هدف برسان و بهشت را پاداش او قرار ده.» پس از آنکه تیرهای يزيد به پایان رسید، به شمشیر به دل دژخیمان زد و از نخستین کسانی بود که در رکاب مولایش حسین _که درود خدای بر او باد_ جان داد و آن روز چنین رجزخوانی می کرد: من يزيد ابن مُهاصر ابن شیران دلیر شهرتم از کودکی بوده ست مرد ببر گیر می شناسیدم: همان که سرفراز جنگ هاست در رکاب سیّد السّادات هستم سر به زیر ابن سعد دشمن او را به نحسی می کِشم می کنم زاد و نزادش را به کام مرگ و میر گرگ هم از چنگ من راه فرار امّا نداشت شهرتم از کودکی بوده ست مرد ببر گیر! . . ۱۹) ابومخنف گفت که زهیر بن عبدالرّحمن بن زهير الخثعمی نقل کرد: نخستین شهید از فرزندان ابوطالب در روز عاشورا علی اکبر فرزند حسین _که درود خدای بر او باد_ و مادرش لیلا دختر ابومرّة بن عروة بن مسعود بن معتّب ثقفی بود. آنگاه که به دشمن حمله می کرد، چنین رجز می خواند: من علی ابن حسين ابن علی هستم و شکر نسل در نسل تبارم به پیمبر برسد خلعت ما به زنازاده نیاید هرگز! در شما پشت پدر هم به برادر برسد! صف به صف عاقبت آل ابوسفيان را دیده ام مثل قشونی که به صفدر برسد غیرت کعبه ای ام ابرهه را می بلعد وای اگر دست ابابیل به خنجر برسد تیغ من با سر دشمن سر و سرّی دارد! وای اگر حوصله ی خون خدا سر برسد... ماه در سایه نمانده ست و نمی ماند، آه... دشنه ی شب به تنش گرچه مکرّر برسد کارزاری شگفت درگرفت تا اینکه مرّة بن منقذ بن نعمان عبدي لیثی او را دید و گفت: «گناه عرب بر گردنم باشد اگر پدرش را به عزایش ننشانم.» پس از آنکه با نیزه ای علی اکبر _که درود خدای بر او باد_را به زمین انداخت، لشکریان کفر محاصره اش کرده و هرکس با هرچه داشت، به سوی علی یورش آورد و ارباً اربایش کردند. . . . @hasankhosravivaghar