وقتی خانواده آقای عابدی آمدند بازهم سازهای مخالف کوک شد باز هم قصه بچه دار نشدن و این حرفا.ننه که حسابی از دستم عصبانی شده بود کشاندم توی اتاق و گفت حالا که قراری اینجوری عروسی کنی همون بهتر بمونی خونه آقات😡 تو میخوای عروسی بکنی آقا بالا سر داشته باشی خب تو خونه خودمون اقات بالا سرته🧔🏻کلافه شده بودم نمیدانستم چیکار باید بکنم 🤦♀️آقام و عمو عبدالله هم دنبال ما آمدن توی اتاق یک لحظه به ذهنم رسید🤯 استخاره بگیرم به آقام گفتم اصلاً نه حرف من نه حرف شما استخاره بگیریم🥺 هرچه قرآن بگه.... قرآن را از روی طاقچه برداشتم نیت کردم ✨ سوره مریم آمد همینطور که می خواندم اشکم سرازیر شد😭 حال غریبی داشتم پرسیدن چه شده فریدون گفت متوسط آمده 😇 گفتم کجاش متوسطه😟 رو کردم به آقام گفتم آیاتی که خدا به حضرت زکریا ع فرموده برات میخونم اونجا که میگه زکریا را به فرزندی 👶🏻بشارت می دهیم مو به تنم سیخ شد😣درست از همان جایی جواب داد که بیشترین بحث و مخالف برای ازدواج ما روی آن بود......
★ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ★
کتاب زیبای نعمت جان
روایت زندگی خانم صغری بُستاک که یه امدادگر بوده داخل بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک🍃
موجودی 3جلد✨
🎀 هدیه ی این کتاب 40000تومانه ولی با تخفیف براشما دوست عزیز32000تومان🎁
امروز ارسالمون🚀 به سراسر نقاط کشور با تعرفه ی نیم بهاست البته برا سه سفارش اولمون🥰
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ