از زیر قرآن رد شد📗 و چند قدم که برداشت، برگشت و با خنده گفت :«مامان!😄 محمدت را خوب نگاه کن که آخرین باره.» جواب دادم:« بخشیدمت به علی اکبر امام حسین.»☺️ تا وسط کوچه رفت🚶🏻‍♂️ و دوباره صدایم زد:« مامان! هرچی میخوای نگاهم کن، دیگه فرصتی پیش نمیاد.»🥹 پایم را از توی کوچه برداشتم و گذاشتم داخل خانه.🏠 گفتم:« برو مادر، بخشیدمت به سیدالشهدا.»🥲 دست گرفتم به لنگه ی🚪 در تا ببندمش که صدای محمد پیچید توی گوشم.دیدم ایستاده سر کوچه،ساکش را گذاشته روی زمین🧳 و دست راستش را گذاشته به سینه ی دیوار. با شوخی پرسیدم:«نمیخوای بری؟»🤨 گفت:«دیدار به قیامت مامان. ان شاء الله سرپل صراط.»🥹 دوباره تکرار کردم:«بخشیدمت به شش ماهه ی اباعبدالله.با دل قرص برو مادر.»🥺 📚کتاب خواندنی {تنها گریه کن} روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان است🕊 ---------------------------- **@hasebabu**